۱۳۸۲/۰۷/۰۵

يه سخنران معروف سمينار خود را با بالا گرفتن يک 20 دلاری آغاز نمود. او از 200 نفر شرکت کننده در سمينار پرسيد : " کی اين اسکناس 20 دلاری رو دوست داره ؟ " دست ها شروع به بالا رفتن کرد. او گفت : " من می خوام اين 20 دلاری رو به يکی از شما بدم. اما اول بذارين يه کاری بکنم. " سپس شروع به مچاله نمودن اسکناس کرد. پس دوباره پرسيد : " کسی هست که هنوز اين اسکناس رو بخواد ؟ " باز دست ها بالا رفت.

او اينگونه ادامه داد : " خب ، اگر من اينکار رو با اسکناس بکنم چی ؟ " و بعد اسکناس رو به زمين انداخت و با کفش خود شروع به ماليدن آن به کف اتاق کرد.

سپس آنرا که کثيف و مچاله شده بود برداشت و باز گفت : " هنوز کسی هست که اين 20 دلاری رو بخواد ؟ " اما هنوز دست ها در هوا بود.

سخنران گفت : " دوستان من ، همگی شما يک درس با ارزش فرا گرفتيد. شما بی توجه به اينکه من چه بلايی سر اين اسکناس آوردم باز هم خواستار آن بوديد زيرا هيچ چيز از ارزش آن کم نشده بود و هنوز 20 دلار می ارزيد. "

" خيلی از اوقات در زندگيمون ، ما بوسيله تصميم هايی که می گيريم و وقايعی که واسه مون پيش مياد ، پرتاب ، مچاله و به زمين ماليده می شيم . در اين جور مواقع احساس می کنيم که ارزش خود را از دست داده ايم. اما مهم نيست که چه اتفاقی افتاده يا خواهد افتاد ، به هر حال شما هرگز ارزش خود را از دست نمی دهيد : تميز يا کثيف ، مچاله يا صاف ، باز هم شما از نظر اونايی که دوستتون دارن ارزش فوق العاده زيادی دارين. " ارزش زندگی ما با کارهايی که انجام می دهيم و افرادی که می شناسيم تعيين نمی گردد بلکه بر اساس اون چيزی که هستيم تعيين می شه.

۱۳۸۲/۰۶/۲۳

http://www.revelate-rock.com/elasticbaby.html

۱۳۸۲/۰۶/۱۸

آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟
آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.

شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسید : علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: آبروم پیش همه رفته , همه میگن شوهرم حماله.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عین طویله است.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی , تو مثل مانکن ها می مونی.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره.
حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.
حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چی کارش میشه کرد.
نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید.
نتیجه گیری عاشقانه : مواظب باشید وقتی عاشق موجودی می شوید عشق چشم هایتان را کور نکند.

۱۳۸۲/۰۶/۱۷

hello
I have read this poem and I want you to read it ,please

You take my breath away
when you know just what to say
that melts my soul into
when it comes down to me and you
You swept me off from my feet
and held me with your heat
of you body next to mine
and you stopped the hands of time
Your warmth feels like heaven above
and we fell deeply in love
You took away all of the pain
and kissed me in the rain
In your eyes I see so deep
we made love until we fell asleep
In the morning when I woke
The first words that you spoke
you whispered in my ear
the things I wanted to hear
I love you with all my heart
we can make a brand new start
and wish upon a star
and together we will go far
and I will give you all I can
and you will be my man
from this moment on you will be mine
to love all of the time
In your arms I lay
You take my breath away

thank you a lot........

۱۳۸۲/۰۶/۱۲

سلام
الان يه هفته اي هست كه از تهران بر گشتم عروسي پسر خالم بود كلي حال كردم. بعدشم خالم رو يعني مادر دامادو ورداشتم آووردم كرمون. امروز هم ساعت 5:20 حركت قطارشون به سمت تهران بود. داريم با محمد و محمود يه كار نظرسنجي انجام ميديم در مورد شبكه فاضلاب شهري كرمان (چه كلاسي!). خلاصه فعلا خيلي درگيرم. انقدر دوست دارم اين كتاب كارلوس فوئنتس رو تموم كنم منظورم خويشاوندان دوره، ولي وقت نميشه! خيلي قشنگه. خوب اين از روزمرگي من.
الان Defrage ميكنم خيلي با اين نرم افزار ويندوز حال ميكنم . وقتي Show Detail رو ميزنم و اون پنجره باز ميشه اگه بدونين چه حالي ميده! هميشه به يه جور آشفتگي بدون بي نظمي علاقه داشتم
اطلاعات روي هارد در كمال آشفتگي و از روي عجله ذخيره ميشن ولي خود هارد جاي هر كدوم رو ميدونه نه كس ديگه. خيلي لذت بخشه نيست! ولي من به خاطر سرعت بيشتر اين آشفتگي بدون بي نظمي ديجيتال رو با صرف وقت و انرژي! به هماهنگي تبديل ميكنم. عاقلانه است؟ بيشتر شبيه كار آدم بزرگاست. نه؟ اصلا ميدونين اينكه چيزي نيست اين ديجيتاله مجازيه. من خودم رو از اين لذت محروم ميكنم (منظورم آشفتگي بدون بي نظمي اتاقمه!) واسه اينكه ديگران كه نميفهمن آشفتگي بدون بي نظمي يعني چي اين ديگه آخر خريته ديگه نيست؟ و تازه از همه بدتر اينه كه من اينو ميدونم با اين حال دوباره به اين كار ادامه ميدم يعني اتاقم رو با خواسته هاي ديگران هماهنگ ميكنم جدا خيلي بده اتاق منه ولي به سليقه ديگرانه! يا اينكه موي منه ولي مدل موي ديگرانه! لباس منه و رنگ دلخواه ديگرانه! اين بدبختيه! نيست؟ اينكه آدم واسه ديگران زندگي كنه! بدون لهجه صحبت كنه تا فلان كس خوشش بياد!!! بدترين موردش ميدونين چيه؟ اينه كه آدم اون حرفي رو بزنه كه خودش قبول نداره ولي مورد نظر ديگرانه.
جالبه نه!!!!!!!!!!! پس تا برنامه بعد

۱۳۸۲/۰۶/۱۰

سلام
در كودكي ما به جهان خود شكل ميدهيم؛ در بزرگسالي جهان به ما شكل ميدهد. نوجواني دوران آزمون نفرين شده اي است كه در آن بايد قانونهاي بزرگسالان را بپذيريم يا رد كنيم... اينكه تقريبا هميشه بزرگسالان پيروز مي شوند، پيروزي كساني را كه بستر مخملي كودكي و نهانگاههاي محرمانه آن را حفظ كرده اند بزرگتر مي سازد، گر چه بالغان و عاقلان اين را بيماري بخوانند. «خويشاوندان دور - كارلوس فوئنتس»