۱۳۸۴/۰۴/۰۵

خودمان را ببينيم و کمی آن طرف‌تر را...

...
گيرم که نفس کشيدن سخت بشود ، يا که بخندند به روياهايمان که فعلا ناتمام مانده‌اند . حالا مي‌شود با خيال راحت به فردايي فکر کرد که ديگر هيچ کس جز من و تو قرار نيست بار بودن يا که ساختنش را بر دوش بکشد ؛ نه نجات دهنده‌اي درکار است و نه معجزه‌اي . حالا به جاي سياست ، از بهترين کتابي که تازگي‌ها خوانده‌اي برايم بنويس ، از بهترين يادداشتي که در روزنامه نوشته‌اي ، از بهترين عکسي که گرفته‌اي ، از دوست داشتني ترين و باهوش ترين کودکي که در جنوبي‌ترين نقطه شهرت ديده‌اي ، ازآخرين مرد يا زني که « خواندن » را برايش « دغدغه » کرده‌اي ، از...
پ.ن: عجیب حرف دلم را زده این پدرام رضایی زاده

بازی

داور به نفع می‌گیرد
حریف دو‌پینگ کرده
دروغ هم که حناق نیست

زمین اما مال ماست

وطن را می‌شود فروخت

ولی
نمی‌توان خرید
پ.ن: این سارا محمدی ازوناس که خیلی حال می ده بهم.

۱۳۸۴/۰۴/۰۳

دلی که دل نباشد دل نیست!

راحت شدم. نمی دونم چرا تموم کردن این ترم اونم به هر قیمتی برام خوشحال کننده بود. خوب تموم شد! با چه قیمتی؟ شاید خیلی گزاف بود. وشاید هم اصلن مهم نباشه! افتادن چند واحد مهم نیست (گرچه اگر مشروط می شدم ترک تحصیل می کردم.) مخصوصن اگه هنوز معلوم نباشه که نمره ت رو می دن یا نه. به هرحال می گذره و همین گذشتنش مایه ی لذت و رنج می شه. این روزها از دست دلم شاکی ام. دلی که احساس بی نیازی از خدا بکنه خونه ی شیطونه. نیس؟ دلی که دلش واسه نماز خوندنای باحال تنگ نشه دل نیس. زندگی کردن بدون دلی که دلش تنگ باشه خیلی برام سخته. بیخیال نمی شه بود در این مورد. می شد از انتخابات نوشت و از خیلی چیزهای دیگه. این که به کی رای دادم و چرا؟ و این بار به کی رای میدم و بازم چرا! یا اینکه چقدر تعجب کردم از رای بعضیا که می شناختم و خیلی چیزای گفتنی دیگه. و خب نکته اینجاست که دلی که دل نباشد دل نیست!
داد از این دل من، که بسوزد چون شمع
گه به ناکامی دوست، گه به حال دشمن
این دل من چون است؟
گاه چون شمع برافروخته دل
گاه چون لاله دلش سوخته دل
گاه چون ابر گرفتست دلم،
گه چو دین می رود از دست دلم
گه چو دریاست که اندردلِ آن،
سخت طوفان برپاست.
گاه چون کهنه اجاقی دَم سرد،
جای خاکسترهاست
یا نمود دگری از آمال
گاه آرام چو طفلی در خواب
گه خروشنده چنان جیحون است
گاه همرنگ شفق
آری آری خون است
دلم از دست دلم
!
پ.ن: چه می دونم چی جوریه! تازگی ها هر وقت محاوره ای می نویسم نوشتم فقط بدرد دفتر خاطرات می خوره.
پ.ن2: ای بابا! بزرگ شدم انگار. 23 روز دیگه می رم تو 21اُمین سال.
پ.ن3: تیرماه رو عشقه.

۱۳۸۴/۰۳/۲۴

ساعت می گذرد. هیچ حسی ندارم. از روی بی کاری می نویسم. صدای اذان مغرب از دوردست می آید. دلم تنگ است اما درد نمی کند! یادم هست زمانی خیلی خیلی دور (شاید به اندازه یک قرن) دخترکی که گمانم همکلاسیم بود، آری همان دخترک که هنوز هم همکلاسیم هست، چند ماه پیش، چند ماه نه، یک ماه یا شایدم دوماه! اَه اصلن چه اهمیتی دارد؟ دخترکی زمانی در جایی که باد می آمد و صدای اتوبوس هایی و درختانی داشت. همان موقع که روبروی هم ایستاده بودیم و من از بالای سرش (قدش کوتاه بود احیانن!) به زوال خورشید روزی بهاری در بین گلدسته های مسجد سبزرنگ تک افتاده خیره بودم. همانجا همان دخختر چیزی گفت که یادم نیست! فقط می دانم اینگونه شنیدم که ما برای عاشقی بچه ایم. یا شاید اینگونه که عاشقی برای ما زود است. دلم پر شد و کلمات همچون استفراغ از گلویم بالا زدند ولی من دهانم را بستم تا خارج نشوند و نپاشند به صورت دختر. چرا که دلم برای دخترک می سوخت و البته دهنم هم می سوخت از داغی کلمات و بعدش که آن ها را به زور فرو دادم گلویم هم سوخت و تیزی سرکش ها و کلاه هاشان گلویم را خراشید و نمی دانم چرا دیگر چشمانم می سوخت و سرم هم! بعدتر هرچه دست در حلقوم کردم آن کلمات بالا نیامدند تا بریزمشان توی دفترم و نمی دانم از کدام سوراخ در رفتند. فقط حس هایم با مرور آن غروب کویری زنده می شوند. نمی دانم چه می خواستم بگویم فقط می دانم من یک سال ونیم قبل از آن که برای عاشقی بچه باشم عاشق شده بودم . آتش گرفته بودم و شناخته بودم و فهمیده بودم و حال آن دختر پرهیاهو به من می گفت که برای عاشقی بچه ایم؟! باشد بچه ام ولی عاشق هم هستم. هرچه می خواستم بگویم نگفتم و گذشت. مهم نیست. شاید زمانی دخترک از اورکات یا این که چه می دانم این قزاق یا گزگ یا هر کوفت دیگر! آدرس اینجا را پیدا کرد و آمد خواند. شاید هم نیامد و شاید زمانی خودم اینجا را بهش نشانی دهم. شاید، چه می دانم؟ مهم نیست. به قول کسی که دوستش دارم، که خیلی دوستش دارم و نمی دانم خودش می داند یا نه و دوست دارم بداند که دوستش دارم. به قول همان موجود که کم حرف می زند ولی بدرد بخور و منتظرش ماندم تا زنگ بزند و لذت بردم از درد انتظارش. آری به قول همان آدم باید برای خودش زندگی کند. به ما چه که دیگران چه فکری در موردمان می کنند؟ ها؟
نَفَس می کشم در حالی که فکر می کنم ریاضی یک را افتاده ام و دلم می گوید پاس می کنی و از غرورم لذت می برم.
پ.ن: فقط معین، تا اطلاع ثانوی!!!
پ.ن2: ... در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف، در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق اینست...

۱۳۸۴/۰۳/۱۹

۱۳۸۴/۰۳/۱۶

هاشمی؟!

یه نفر دیگه به جمع ما پیوسته! یکی که خیلی گله. چهارتا شدیم.
خوب نمی خواستم انتخابات رو وارد این وبلاگ کنم. ولی به هرحال امین با یک حرکت سریع مجبورم کرد که منم نظراتم رو بگم. هاشمی؟ گرچه همه میگن شانس اول ریاست جمهوری هاشمیه ولی من خداخدا میکنم رئیس جمهور نشه. با کاندیدا شدن هاشمی مخالف بودم و با رئیس جمهور شدنش هم مخالف هستم. چرا؟ خواهم گفت!:
1- هاشمی اصولا اعتقادی به آزادی و دموکراسی نداره. یا حداقل از عملکردش اینجوری بر میاد.
2- ایران امروز نیازمند فکر تازه است. چرا باید دوباره به گذشته بر گردیم و فردی رو انتخاب کنیم که عمده مشکلات امروز مملکت از دوران ریاست جمهوری هشت ساله همین فرد ناشی میشه؟
3- میگن هاشمی تجربه داره. من سئوالم اینه آیا تجربیاتش مفید بوده؟ اون تورم وحشتناک و وضعیت اقتصادی افتضاح دولت هاشمی رو میشه تجربه حساب کرد؟
4- هاشمی خودش رو به هیچ کس پاسخگو نمیدونه و فکر میکنه که بالاتر از قانونه. نقدپذیر نیست و مخالف رو تحمل نمیکنه. در یک کلام انحصارطلبه
به طور کلی سئوالم اینه که چرا باید دوباره به کسی رای بدیم که دولت هشت ساله اون یک قدم در راه دموکراسی برنداشته و هرگز پاسخگو نبوده و در هیچ کدوم از حوزه های فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی عملکرد خوبی نداشته؟
به نظر من این یک عقبگرد و پس رفت حساب میشه.
چرا هاشمی در دوران ریاست جمهوریش به فرهنگ اصیل ایرانی بها نداده یا به جوانان؟
و همون هاشمی که هشت سال ریاست جمهوریش رو در حسرت یه سفر خارجی مهم به پایان برد و اونقدر در سیاست خارجی ضعیف عمل کرد که روابط ایران با پاکستان حتی به حالت تعلیق در اومده بود میخواد موضوع غنی سازی اورانیوم رو حل و فصل کنه؟
نه، به نظر من ملت ایران نباید برای بار چندم برگرده به عقب. صدساله که ما داریم که یه مسیر رو میریم و برمیگردیم . باید قدم دوم رو برداشت. باید بفهمیم که اصلاحات یک فرآیند وقتگیره و باید صبوری کنیم تا به جائی برسیم. خواسته های من بر محور دموکراسی و عدالت در همه زمینه ها و حقوق بشر میچرخه. و به همین دلیل به معین رای میدم.

۱۳۸۴/۰۳/۱۵

یک سلام گرم و صمیمی به تک تک شما دوستان عزیزم. این روزها بحث انتخابات ریاست جمهوری خیلی داغ شده به طوری که اکثر وبلاگ ها حتی اگر شده مطلبی کوچک راجع به این مقوله نوشته اند خوب ما هم از این دسته مستثنا نیستیم. دوست دارم بی پرده صحبت کنم و نظر شخصی خودمو راجع به کاندید ها بگم. من فکر می کنم همه ی کاندید ها دوست دارند در صورت انتخاب شدن با کمک اعضای کابینه ی خود گام بلندی در جهت پیشرفت کشور بردارند. اما در این بین باید دید که کدام شخص توانا تر است و صلاحیت بیشتری دارد. خوب طبیعتا آقای هاشمی رفسنجانی نسبت به دیگر آقایان از قدرت و نفوز بیشتری برخوردار است و همین طور با تجربیات فراوانی که هم در دوران جنگ و هم در دوران ریاست جمهوری و هم بعد از آن زمانی که ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را عهده دار بودند به دست آورده اند قادرند که به گفته ی خودشان با در پیش گرفتن سیاست های سودمند برای منافع ملی چالش ها را تبدیل به فرصت کنند.از جمله وعده هایی که ایشان پس از انتخاب شدن بدان عمل خواهند کرد به شرح زیر است
باید اسلام حقیقی به جوانان شناسانده شود اسلامی که در آن هم به این دنیا ارزش داده می شود و هم به دنیای آخرت . نه این که این دنیا در آن کاملا بی ارزش پنداشته شود و مردم تصور کنند که مسلمان کسی است که از دنیا دل بریده باشد وبه ریاضت کشیدن روی آورده باشد. یکی از بزرگترین دعا هایی که قرآن به ما آموخته این است که ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة
فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی ما بسیار گسترده و وسیع است. این فرهنگ از همان کودکی و بعد از خانواده توسط آموزش و پرورش به فرزندان ما منتقل می شود اما معلمان نقش بسیار مهمی در انتقال فرهنگ ایرانی و اسلامی و همینطور آموزش به فرزندان ما دارند بنابراین باید از رفاه نسبی خوبی برخوردار باشند تا بتوانند این وظیفه ی سنگین را به خوبی عهده دار شوند
آزادی مطبوعات و نشریات در بیان عقاید از جمله وعده هاییست که ایشان داده اند
ایجاد امکانات بیشتر برای خانم ها و همین طور ایجاد اشتغال برای جوانان و کوچک کردن بدنه ی دولت به منظور مبارزه با فساد دستگاه ها و قانع کردن اروپا و آمریکا برای استفاده ی ایران از انرژی هسته ای به صورت صلح آمیزاز دیگر سیاست هاییست که ایشان با روی کار آمدنشان در پیش خواهند گرفت
والسلام

زمستان

زمستان
زمستان برف ویخبندان سکوت وظلمت وعصیان
به تاریکی کشیدن بود فصل فصل زندگی هامان
عبور ترسناک نا امیدی بر لب دیوار خانه بی تفاوت بودن
دل های ما را مدعی می شد
همه خوابیده در بستر دوچشم خویش بخشیده به سقف ذلت وخواری
نوائی گنگ وناموزون کتابی بود خندیدن
فقط گاهی شهابی به سان خرده کاهی
از ورای خستگی ها دزدکی رد می شد
وابردهن دره ای میکرد
کبوتر بال های به خون آلود خود را بی صدا لرزان تکان می داد که شاید
یادش آید یاد پریدن پر گشودن یا رهائی را
ازآن روزی که دست کودکی شیطان
دو بالش را به خون آغشت
پریدن را به جز در خواب دروغی محض می دانست
افق خونابهء سرخ شقایق بود