۱۳۸۱/۰۵/۱۹

سلام
من قرار بود تا شنبه گذشته ننویسم از اون به بعد بنویسم ولی برعکس شد!!! منم دیگه!!! متن زیر رو از کتاب پیامبر می نویسم که در مورد آزادیه:
:: آنگاه مرد سخنوری گقت با ما از آزادی سخن بگو.
و او پاسخ داد: « در دروازه شهر و در کنار آتش اجاقتان دیده ام که خود را به خاک می اندازید و آزادی خود را می پرستید، همچنان که بردگان در برابر فرمانروا خم می شوند و او را ستایش می کنند، با آنکه بر دست او کشته می شوند.
آری، در باغ معبد و در سایه برج دیده ام که آزادترین کسان در میان شما آزادی خود را مانند یوغی به گردن و مانند دست بندی به دست دارند. و از دلم خون می ریزد؛ زیرا که شما فقط آنگاه می توانید آزاد باشید که حتی آرزو کردن آزادی را هم بندی بر دست و پای خود ببینید، و هنگامی که دیگر از آزادی همچون هدف و غایت سخن مگوئید.
شما آنگاه به راستی آزادید که گرچه روزهاتان عاری از نگرانی و شب هاتان عاری از اندوه نباشد، چون این چیزها زندگی را بر شما تنگ کنند، از میان آنها برهنه و وارسته فراتر بروید. اما چگونه باید از روزها و شبهای خود فراتر بروید، مگر با شکستن زنجیری که در بامداد هشیاری خود بر گرد ساعت نیمروز خود بسته اید؟ به راستی، آن چیزی که شما نامش را آزادی گذاشته اید سنگین ترینِ این زنجیرهاست، اگر چه حلقه های آن در آفتاب بدرخشند و چشمتان را خیره کنند.
مگر آن چیزهایی که باید دور بیندازید تا آزاد شوید پاره های وجود شما نیستند؟
اگر فانون ستمگرانه ای ست که می خواهید از میانش بردارید، آن قانون را به دست خود بر پیشانی نوشته اید. این نوشته با سوزاندن کتاب های قانون پاک نمی شود، یا با شستن پیشانی داورانتان، اگرچه دریا را بر سر آنان بریزید.
وگر فرمانروای خودکامه ای ست که می خواهید از تخت سرنگونش کنید، نخست آن تخت را که در درون شما دارد از میان ببرید. زیرا چگونه خودکامه ای می تواند بر آزادگان و سرفرازان فرمان براند، مگر با خود کامگی سرشته در آزادی آنها و با سرافکندگی همراه با سرافرازی آنها؟
وگر خواهشی ست که میخواهید از خود دور کنید، آن خواهش را خود برگزیده اید، کسی بر گردن شما نگذاشته است.
وگر ترسی ست که می خواهید از دل برانید، جای آن ترس در دل شماست، نه در دل کسی که از او می ترسید.
به راستی در درون شماست که همه ی چیزها مدام دست به گردن یکدیگرند و پیش می روند-- آنچه او را می خواهید و آنچه از او می ترسید، آنچه شما را از خود میراد و آنچه شما را به خود می کشد، آنچه در پی اش می گردید و آنچه از او می گریزید. این چیزها در درون شما در گردش اند، مانند روشنی ها و سایه ها که به هم پیوسته اند. و هنگامی که سایه ای محو می شود ودیگر نیست، آن روشنی که بر جا می ماند سایه ی روشنی دیگری ست.
و بر این سان آزادی شما هنگامی که زنجیر خود را از دست می دهد، باز خود زنجیر آزادی بزرگتری میگردد.



0 نظر:

ارسال یک نظر