از این که تا دم دمای صبح با این اتوکد لعنتی کل کل کنم تا یه نقشه از توش در بیاد و فردا به استاد نشون بدم و استاد هی ایراد بگیره و مجبور شم از اول بکشم لذت می برم.
از این که اونقدر کم بخوابم تا صدای وِنگ وِنگِ مغزم رو بشنوم لذت می برم.
از این که انقدر بیدار بمونم که وقتی می خوام برم طرف تختم تلوتلو بخورم و ولو شم روی زمین لذت می برم.
اصلن از تلوتلو خوردن لذت می برم.
از ولو شدن روی زمین وقتی همه جا تاریکه و همه خوابن لذت می برم.
وقتی بعد یه عالمه بیدار خوابی و کلی تلوتلو خوردن و یکی دوبار ولو شدن بالاخره به تخت می رسم لذت می برم.
از این که حس می کنم یه نفر رو تخت خوابیده لذت می برم.
ازاین که سردی تخت رو از وجود تو گرم حس می کنم لذت می برم.
از این که به این فکر کنم که تو اگه اینجا خوابیده بودی نفس گرمت چطوری پوست صورتمو قلقلک می داد لذت می برم.
از این که اونقدر غرق خیال و وهم بشم که نفهمم کی خوابم می بره لذت می برم.
آخرش، وقتی یکی دو ساعت بعدش بیدار می شم و می بینم هوا روشنه و رو تخت هیشکس نیست و توی تلوتلو خوردن دیشب یامو گذاشتم روی هدفون و وقتی ولو شدم دستم خورده به میز و درد می کنه، ...
وقتی می فهمم باید برم دانشگاه و .....!
به خودم می گم: «ای مُرده شورتُ ببرن با این لذت بردنت!»
0 نظر:
ارسال یک نظر