خوب یا بد ماههاست که احساس تنهایی نکردم. تنها بودم ها! اما احساس تنهایی نکردم. مردادماه 87 بود - دو هفتهای که درست بعد از عقد رفته بودم عمره - بعضی وقتهاش احساس تنهایی میکردم و دلم بهونه میگرفت. اما بعد از برگشتنم نه دیگه. نا سلامتی به تنها دختری که توی تمام عمرم دوستش داشتم رسیده بودم. حالا که نزدیکای یه سال داره میشه تازه یادم افتاده که احساس تنهایی چی بود و چه دردی داشت. کلی خدا رو شکر کردم بابت این نعمت بزرگی که بهم داده و تنهایی رو ازم گرفته.
میپرسی احساس تنهاییم واسه چیه؟ خُب خودمم میپرسم از خودم! و جوابش رو درست نمیدونم. فقط میدونم تقصیر تو نیست. شاید به خاطر خرابی یک ماههی اساماسهاست و اینکه چه خوب، چه بد، من و تو خیلی کم پشت تلفن تونستیم مثله آدم حرف بزنیم!! فکر کنم توام قبول دارم که اساماس چیز دیگهایه.
القصه، نگران نباش بلدم با تنهایی سر کنم. یه هفته که چیزی نیست. میبینمت.
پینوشت:
امروز میخواستم بهت بگم هفتهی دیگه این ساعت کنار همیم. نمیدونم چی شد یهو رفتی و نشد بگم.
میپرسی احساس تنهاییم واسه چیه؟ خُب خودمم میپرسم از خودم! و جوابش رو درست نمیدونم. فقط میدونم تقصیر تو نیست. شاید به خاطر خرابی یک ماههی اساماسهاست و اینکه چه خوب، چه بد، من و تو خیلی کم پشت تلفن تونستیم مثله آدم حرف بزنیم!! فکر کنم توام قبول دارم که اساماس چیز دیگهایه.
القصه، نگران نباش بلدم با تنهایی سر کنم. یه هفته که چیزی نیست. میبینمت.
پینوشت:
امروز میخواستم بهت بگم هفتهی دیگه این ساعت کنار همیم. نمیدونم چی شد یهو رفتی و نشد بگم.
0 نظر:
ارسال یک نظر