می شود دو جورش خواند، بلاکِش یا بلاکُش و من بلاکُشان را دوست تر دارم. عاشقانی که سر تسلیم ندارند. مغرورند و عاشق. زار نمی زنند تا دل کسی بسوزد. هدفمندند و می جنگند برای رسیدن به هدفهاشان. هرچه پیش آید، خوش آید نیستند و خود آنچه خوش است را پیش می آورند! عاشقانی که به جای گریه و زاری و ناز و... به توانایی های خود برای رسیدن به معشوق تکیه دارند. می دانند چه می خواهند و در نتیجه می توانند. ازین دست عاشقان سراغ دارید؟ انگشت شمارند به نظرم. عاشقان ادبیات ما که اینچنین نیستند: مغرور، توانا ، سرکش و طغیانگر و در یک کلام عاشق.
این ها را می دانستم. مدت ها بود می دانستم! ولی نمی دانم چرا یادم رفته بود؟ من هم شدم همان عاشق بیچاره که فقط از دوری یار می نالد و زجه می کشد تا معشوقش (شاید) نگاهش کند. هدفم از یاد رفت، به بند افتادم و با سر، زمین خوردم. چرا یادم رفت؟ چطور شد که غرور و عشقم یادم رفت؟ نمی دانم! به هر دلیل، مهم نیست، ولش! مهم این بود که یادم رفت و زندگی ام مسخره شد و بی هدف. همینگونه ترم اول را بی هدف گذراندم و حال مثل سگ پشیمانم. می نیسم که یادم بماند: عاشقم، مغرورم و هدفمند!
0 نظر:
ارسال یک نظر