۱۳۸۴/۱۱/۲۴

دل خوشی!

دلم خوش بود به سه تارم! که حداقل یه چیزی تو این دنیا هست که حرف دل منو خوب می فهمه و اصلن هم مهم نیست که من نفهمم اون چی می گه!
دلم خوش بود به دوربینم که همیشه همراهم باشه تا هر لحظه ای رو که دلم خواست جاودانه کنم. اصلن هم مهم نیست که چه چیزی رو جاودانه می کنم.
دلم خوش بود به دانشگاهم که کوچیکه و جمع های کوچیک معمولن صمیمی ترن. اصلن هم مهم نبود توش خوب درس می دن یا نه.
دلم خوش بود به خدا که هر چی حرف داشتم بهش می گفتم، هر چی آرزو داشتم واسش رو می کردم. اصلن هم مهم نبود که به حرفام اهمیت می ده یا نه! مهم نبود آرزوهام رو برآورده می کنه یا نه.
سه تارم که افتاده یه گوشه،
دوربینم خراب شد،
توی دانشگاه نسبتن کوچیکمون به سختی میشه یه رابطه ی سالم پیدا کرد چه برسه به رابطه ی صمیمی!
خدا هم که باهام قهره، می دونم تقصیر خودمه اما نمی دونم چرا نمی تونم باهاش دوباره دوست بشم...
حالا دیگه دلم به این کاغذ و قلم خوشه! به کاغذم و قلمم

پی نوشت:
قلم توتم من است!

0 نظر:

ارسال یک نظر