1- دفترم رو بعد از حدود یک سال باز میکنم. چند صفحهی آخر نوشتههای نصفه و نیمه است که قرار بوده تموم کنم. وقتی میخونمشون تازه یادم میاد چه موضوعی رو میخواستم بنویسم و لذت میبرم از دنیا و تفکراتی که وقت نوشتنش داشتم. انگاری نویسندهش اونقدر عمرش به دنیا نبوده که نوشتهها رو کامل کنه. شایدم وسط نوشتن یهو مُرده. همینجوری یهو! عین سبز شدن یه کامیون جلوی ماشینت وقتی داری میری شمال که خوش بگذرونی!
2- این روزا همهش به اونی که هستم، اونی که بودم و اونی که میخوام باشم فکر میکنم. بین دیروز و امروز و فردا پا در هوام. خُب تقریبا فهمیدم اونی که میخوام باشم تقریبا همونیه که قبلا بودم. اما نمیدونم چجوری بودم یا اصلا چجوری هستم که قبلا نبودم؟! من فرق کردم؟ نکردم؟ نمیدونم... اگر کسی میدونه چه جوری بودم، یا چجوری هستم، به همهی با هم بودنمون قسم بهم بگه!
3- میدونی! بهش فکر کردم. نمیدونم تو چجوری بودی ها! یا حتا چجوری هستی... اما من از اولش ندار بودم. نه با تو که با همه! یا با کسی نیستم یا اگه هستم ندارم باهاش. این جزو اخلاقاییه که از زمانی که یادم میاد داشتم. خلاصه من نمیخوام اینجوری بمونم. یا تمومش میکنم، یا یه کاری میکنم که سنگینیای رو که حس میکنی ازش حذف کنم. میشه! نمیشه؟ تو چی؟ پایهای؟!
2- این روزا همهش به اونی که هستم، اونی که بودم و اونی که میخوام باشم فکر میکنم. بین دیروز و امروز و فردا پا در هوام. خُب تقریبا فهمیدم اونی که میخوام باشم تقریبا همونیه که قبلا بودم. اما نمیدونم چجوری بودم یا اصلا چجوری هستم که قبلا نبودم؟! من فرق کردم؟ نکردم؟ نمیدونم... اگر کسی میدونه چه جوری بودم، یا چجوری هستم، به همهی با هم بودنمون قسم بهم بگه!
3- میدونی! بهش فکر کردم. نمیدونم تو چجوری بودی ها! یا حتا چجوری هستی... اما من از اولش ندار بودم. نه با تو که با همه! یا با کسی نیستم یا اگه هستم ندارم باهاش. این جزو اخلاقاییه که از زمانی که یادم میاد داشتم. خلاصه من نمیخوام اینجوری بمونم. یا تمومش میکنم، یا یه کاری میکنم که سنگینیای رو که حس میکنی ازش حذف کنم. میشه! نمیشه؟ تو چی؟ پایهای؟!
0 نظر:
نظرات جدید مجاز نیستند.