هرچی که توی این زندگی هست دو حالت داره:
یا هضمش میکنیم، یا نمیکنیم!
کاری به هضم نشدههاش ندارم... فرض کن انقدر خوش هستی که بتونی همهش رو هضم کنی. خیلی راحتها. بدون دلدرد.
بعد از یه روز پر از هضم کردنی! داری توی خیابون قدم میزنی و میرسی به یه توالت عمومی... بالاخره هر هضمی یه دفعی هم داره دیگه!
القصه، شاد و شنگول و بیدرد میپری توی توالت و کلی کیف میکنی که چقدر معدهت درست حسابی کار میکنه و دنیا تخمت نیست و همهچی خوبه و .... و این توالت چقدر تمیزه و اینا.
جونم واستون بگه که وسط همین فکر کردن دو زانو میزنی روی سنگ توالت و همینطور که به اینجور چیزا فکر میکنی و کلی کیفوری یهو میبینی یه جایی داغ شد. بلند میشی و میبینی سبک که نشدی هیچ، کلی هم سنگینتر شدی. خب، یه اتفاق سادهی کوچولو افتاده! انقده توی چُس خودت گرم بودی که اصلن یادت رفته یه چیزی به اسم شلوارم هست که باید میکشیدی پایین!
خلاصه، من تا اینجاشو گفتم... شما یه زحمتی بکش یه جوری خودت رو با اون گندی که بالا آوردی برسون خونه!
پینوشت:
مَرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بیدردی، علاجش آتش است
0 نظر:
ارسال یک نظر