۱۳۸۰/۱۱/۰۷

سلام
اول از همه بگم من تنبلي نكردم، تلفنا قطع بودن منم نتونستم چيزي بنويسم. ‍حالا چرا محمود ننوشته خدا ميدونه، ولي من يقين دارم دنبال خرخوني بوده!!! شماها رو هم شناختم، خيلي بي معرفتين!!! يه كدومتون فكر نكردين من مرده ام يا زنده! باشه طلبتون!! يه جا با هم حساب ميكنيم.
- يه سؤالي برام پيش اومده كه سه، چهار روزيه فكرمو مشغول خودش كرده. واقعا نتونستم جوابي براش پيدا كنم. سؤالم اينه: «معني عشق چيه؟» واقعا سؤال سختيه. هممون فكر ميكنيم بلديم ولي توش ميمونيم. من كه خيلي كم آوردم وقتي با اين سؤال برخوردم، آخه ناسلامتي اسم وبلوگي كه توش مينويسم عاشقانه اس! جدا نفهميدم كه عشق چيه؟ يا عاشق كيه؟ نميدونم، نميدونم عشق اون چيزيه كه باعث شد فرهاد بيفته به جون بيستون يا اون چيزي كه مجنونو مجنون كرد؟ ، نميدونم عشق اون چيزيه كه آدمارو به هم وصل ميكنه يا چيزيه كه آدما اونو به هم وصل ميكنن؟ ، يا شايدم عشق اون حسيه كه مادري نسبت به فرزندش داره؟ ، واقعا نميشه گفت كه عشق چيه؟ چون هر كسي يه نظري داره و نميتونه اون رو بازگو كنه. اصلا عشق يه چيزيه كه همه ميشناسنش ولي هيچكس نميدونه يا نميتونه بازگوش كنه!! ولي عشق هر چي كه هست خيلي بزرگه و توي عقل هيچ آدمي جا نميشه!!! درست مثل خدا. نكنه عشق خود خداست؟ نميدونم ولي مطمئنم يه چيزي در مورد خداست و به خدا ربط داره. مگه خدا همه خوبي هارو نداره؟ مگه عشق يه خوبي نيست؟ پس خدا عشقم داره؟ نه، شايدم ...... شايدم عشق اون حسيه كه آدم رو به خدا نزديك ميكنه؟ واقعا نميدونم......... نميدونم. ولي ميدونم عشق هر چي كه هست دوست داشتني و خواستنيه و آدم بايد بدون دليل عاشق همه باشه تا بقيه هم به اون عشق بورزند و اين كلمه پيچيده و مبهم به يك واقعيت در زندگي تبديل بشه!! اگه نظري در اين مورد دارين بفرستين.
- اين از عشق حالا از چي بگم؟ نميدونم. يه وقتايي ميشه كه از خودم بدم مياد! واقعا بدم مياد. ديگه به بن بست ميرم. نميدونم بايد چي كار بكنم چي كار نكنم. مي ترسم! ميترسم يه وقت ندونسته لحظه ها رو از دست بدم. ميترسم يه جايي راه رو اشتباه برم. ميترسم سر دوراهي خوب و بد به طرف بد برم يا انقدر سر دوراهي بمونم كه ديوونه بشم! آخه ميدونين يكي از اصول روانشناسي ميگه كه اگه يه فرد مجبور بشه از بين دو چيزي كه خيلي بهم نزديكن يكي رو انتخاب كنه حتما ديوونه ميشه، راه خوب و بد هم در بعضي مواقع خيلي بهم نزديكن. واقعا خوب بودن خيلي سخت نيست اگه ما اراده كنيم، ولي اراده كردن خيلي سخته!! خيلي دوست دارم اراده كنم،‌ خيليم سعي ميكنم ولي .......
- واقعا اگه وبلوگ نخونم خيلي سخت ميتونم چيزي بنويسم مثل امروز چون يكي دو هفته يي هست كه هيچ وبلوگي رو نخوندم. راستي يه نرم افزار باحال پيدا كردم كه با اون مي تونين بفهمين كه چه وبلوگي به روز شده يا نه،‌ مي خوام بذارمش توي گروه فارسي بلوگينگ. يه سري بهش بزنين!! راستي ميتونين اونو از توي سايت http://www.c4u.com بگيرين.

تنهايي:
- در اين كوچه هاي زرد و نمناك تنهايي ميدوم تا شايد به آخر برسم اما نميتوانم ..... نه نميتوانم، همواره بغض تازه اي در گلويم هست، و بعد از تركيدن يكي ديگري جاي آن را ميگيرد. هنوز ميدوم با تمام دلهره ها و ترسها و نااميديها ميدوم تا شايد به آخر برسم. اما افسوس ...... و صد افسوس كه در اين حس، غربت بر شانه هايم سنگيني مي كند. ولي من همچنان خواهم دويد تا ديگر ريزش برگ ها را در پاييز نبينم و ديگر غروب تلخ روزهاي كاغذ شده را به ياد نياورم!
- « قلم توتم من است. قلم توتم ماست. به قلم سوگند، به خون سياهي كه از حلقومش مي چكد سوگند، به رشحه خوني كه از زبانش مي تراود سوگند، كه توتم مقدسم را نمي فروشم. به دست زورش تسليم نمي كنم، به كيسه زرش نمي بخشم، به سرانگشت تزويرش نمي سپارم، دستم را قلم ميكنم و قلمم را از دست نمي گذارم. چشمهايم را كور مي كنم، گوشهايم را كر مي كنم، پاهايم را مي شكنم، انگشتانم را بندبند مي برم، سينه ام را مي شكافم، قلبم را مي كشم ، حتي زبانم را مي برم و لبم را مي دوزم، اما ،‌ قلمم را به بيگانه نميدهم.» دكتر علي شريعتي
- گفتم ز كدام قبيله اي؟ ، بگفت: ارمن ..... / ...... گفتم: بگذار نقطه اي، باش ازمن
- دوستي را قسمي لازم نيست! ....... / ......... مي توان از دل خود پرسيدن!
- من از روييدن خار سر ديوار دانستم ....../..... كه ناكس كس نميگردد بدين بالا نشيني ها

پايانيه:
- تصميم دارم يه تغييراتي توي وبلوگ بدم البته با تشكر از آقا سالك به خاطر راهنماييهاشون.
- من يادم هست، قرار بود يه غذاي خوشمزه يادتون بدم ولي شرمنده ام كه وقت ندارم ولي دفعه بعد حتما يادتون ميدم!!
- خداحافظ تا بعد!!!

0 نظر:

ارسال یک نظر