۱۳۸۴/۰۵/۱۴

خاطرات شیرین
یادش به خیر اون روزای مدرسه چه روزایی بود چه قدر خوش می گذشت چه قدر با معرفت و با گذشت بودن همکلاسیا. حالا توی دانشگاه توی 100 نفر یه آدم درست و حسابی که بتونی باهاش دوست صمیمی بشی پیدا نمی شه. نمی دونم چی شد این شب جمعه ای یاد گذشته ها افتادم یاد اون وقتا که می گفتیم و می خندیدیم و از سختی های دنیا هیچ چی حالیمون نبود هنوز مزه ی تلخ ناملایمی های دنیا رو نچشیده بودیم. هنوزم که هنوزه از خیلی چیزا بی خبریم.بی خیال این چیزا می خوام از دوستای خوبم بگم که هیچ وقت فراموششون نمی کنم. کسایی که به جرات می تونم بگم تو زندگی کمکم کردن تا راه درستو انتخاب کنم حتی خیلی جاها هولم دادن به جلو. خدا رو شکر، خدا رو صد هزار مرتبه شکر که افتخار دوستی با اینچنین آدمای پرباری رو داشتم. دوستایی مثل مهدی - حمید - حامد - قاسم - هادی - امین - آرمان - احسان - امیر مسعود - بهنام - علی - محمود - نادر- رضا و خیلی کسای دیگه که در حال حاضر همشون دانشجواند. بین همه ی این پسرای گل می خوام از دوستیم با مهدی بنویسم.این پیوند نا گسستنی از سال 1380 شروع شد ، سوم دبیرستان بودیم و از قضا توی یک کلاس درس می خوندیم. من تازه یک کامپیوتر خریده بودم و یه آماتور به تمام معنا و مهدی از اون حرفه ای ها بود البته توی سه ماه تعطیلی یه دوره ی کوچیک کامپیوتر گذرونده بودم. خدا به حامد خیر بده می اومد خونمون و برام کلاس کامپیوترمی گذاشت.بنده خدا الان بد جوری گرفتار شده و از دست من هم کاری ساخته نیست جز دعا کردن.اون سال بعضی بعد از ظهر ها که کلاس برنامه نویسی داشتیم از زمان تعطیل شدن کلاس صبح تا شروع کلاس بعد از ظهریکسر با مهدی راجع به کامپیوتر و اینترنتی که من تا اون موقع فقط اسمشو شنیده بودم گپ می زدیم. یادمه یه روز با چه اعتماد به نفسی در کیسو باز کردم وهارد دیسکو از توش در آوردم و بردم مدرسه و دادم بهش تا برام ویندوز ایکس پی نصب کنه آخه اون موقع خودم بلد نبودم. اون سال گذشت و سال بعد از هم جدا شدیم.اون زمانا بیشتر با محمود صمیمی بود تا من. یادمه بعد از کنکور سراسری یکی از همکلاسی های دوره ی دبیرستانو دیدم وایستادیم به صحبت و درد دل. یه دفعه وسط حرفاش گفت از اسماییلی خبری نداری؟ گفتم نه بیشتر از یک ساله که ندیدمش. گفت حیف شد از دستش دادیم عجب آدم پری بود همیشه توی مدرسه کتابای کت و کلفت دستش می گرفت و می خوند. همون موقع تصمیم گرفتم پیداش کنم در ضمن کلی سوال کامپیوتری و اینترنتی داشتم که می خواستم ازش بپرسم. شنیدین می گن عاقبت جوینده یابنده بود؟ توی کتابخونه ی ملی پیداش کردم. با این که رتبش از من خیلی بهتر شده بود ولی می خواست دوباره واسه ی کنکور بخونه.خلاصه بگم از طریقه ی فرستادن یه ایمیل ساده و نصب مودم تا پارتیشن بندی هارد دیسک رو بهم آموزش داده.از همه مهم تر این که از زمان دوستیم با مهدی میل و رغبتم به کتاب خوندن و نماز خوندن خیلی خیلی بیشتر شده. دیگه چی بگم، تو این چند سال خدا می دونه چقدر با هم بحث و تبادل نظرداشتیم که به عقیده ی من همشون سازنده بوده.یکی از بزرگترین نکاتی که توی این مدت باعث شد تا دیدگاهم نسبت به خیلی مسائل تغییر کنه این بود که فهمیدم هم عقیده بودن و سلیقه ی مشترک داشتن چندان نقش مهمی رو در روابط دوستانه بازی نمی کنه ، اون چه مهمتره ارزش نهادن به ارزش ها و باور ها و عقاید طرف مقابله گرچه با ارزش ها و عقاید تو مغایرت داشته باشه و این همون معنای حقیقی تفاهمه.یه چیزی رو فراموش کردم که بگم، از همون روزای اول دیدار دوبارمون توی کتابخونه مخشو تلیت کردم و حسابی خودمو توی دلش جا دادم.به طوری که الان می تونم بگم از خیلی از بهترین دوستاش براش دوست داشتنی ترم. به من می گن یه سیاست مدار عالی رتبه مگه نه؟ آرزو می کنم دوستیمون تا ابد قرص و محکم بمونه تا من هم از وجود نازنینش بیشتر استفاده ببرم.

0 نظر:

ارسال یک نظر