۱۳۸۵/۰۸/۰۸

قشم...

چیزی که توی قشم خیلی عجیب بود ساحل خیلی خیلی خیلی خلوت اون بود... درکنار فروشگاه ها و پاساژهای شلوغ تقریبن هروقت لب دریا رفتم کسی لب دریا نبود... جز چند نفر بومی و همین!
انگار جاذبه ی فروشگاه ها بیشتر از دریاس! لابد!

۱۳۸۵/۰۸/۰۶

دیوانگی هشتم:

می گه: "چرا وسط نماز می خندی؟ نمازت باطل می شه!"
اگه مردی، برو یقه ی خدا رو بگیر که هی جوک واسه م تعریف نکنه خو؟!
تو که می دونی اون خیلی خداس، جوکاشم خیلی خداس!
اصلن چیه؟ واسه تو جوک نمی گه حسودیت می شه؟!

پی نوشت:
چه بسیار آرزوها...
چه بسیار تجربه ها که با فتواها و نصیحت های رنگ و وارنگ از دست داده ایم.

۱۳۸۵/۰۷/۲۹

فکر می کنی قرار چی بشه؟ هوووووووم؟
هیچی... هیچی نمی شه...
حالا هی کابوس ببین و نخواب!
هی بگو من با بقیه فرق دارم!
هی وبلاگ بنویس!
اصـّن انقده خون دماغ شو تا بمیری!
والا!

۱۳۸۵/۰۷/۲۷


گفتم که، غلظت خدا توی آسمون اینجاها بیشتره!
اون ستونای فلزی که گوشه پایین سمت چپ معلومه دانشکده فنی جدیدمونه! ایشالله از ترم آینده می ریم اونجا.
اون ساختمون نما سفالی سمت راست هم سلف سرویسِ دانشگاهه

Free Hugs

Free Hugs


پی نوشت:
گر پسری کشته شود، دختری ترشیده شود
گر پسران کشته شوند کل جهان لیته شود!!!

۱۳۸۵/۰۷/۲۱

مسجد دانشگاه


تو آسمون کویر غلظت خدا بیشتره!
باور نداری؟...به خدا...!
بازم باور نداری؟
خب به درک!
من که دارم.
:دی

...

اگه این آرامشی که توی ماه رمضون دارمُ ازم بگیرن، دیگه جز تشنگی و بی حالی چیزی واسه م نمی مونه!
می دونم. می دونم که این آرامش وسطه! قبلش یه طوفان بوده و بعدشم یه طوفان هست... اما واسه منِ همیشه طوفانی این آرامش لحظه لحظه ش مقدسه!
خدایا شکرت که وسط این همه نعمت یه نموره هم به من ماسید!

پی نوشت:
1- حسودیم می شه با ماه رمضون پارسال که لیاقت نعمت بیشتری رو داشتم
2- البته ماه رمضون پارسال هم به ماه رمضون سال قبلش حسودیم می شد!
3- دیگه دیگه.
4- فوتوبلاگِ من آپدیت شد

۱۳۸۵/۰۷/۱۲

نوستالوژی - 2

گر بمیرد دختری بر قبر او روید گُلی
گر بمیرند دختران، دنیا گلستان می شود