۱۳۸۳/۰۸/۲۵


((باران عشق))
هوا ابری آسمان تار فصل فصل خزان فصل برگریزان پرند ه های خسته از سفر در پی ساختن آشیانه ی جدید و گربه ها در پی شکار و خورشید خسته از تشعشع گرما و ابر مملو از اشک مملو ازبغض های تلمبار شده در گلوگاه آسمان زمین تشنه ی آب گیاه بی حوصله و خواب برگ زرد و نارنجی من بی کس و تنها من گریانتر از ابر گونه هایم سیراب تر از دریا دلم سوزانتر از آتش چشام کمسو تر از آینه ی خاک آلود آخر باغ انگشتانم لرزانتر از بید فاصله ی من از تو هزار منزل راه دیگر چاره ای جز اشک ریختن ندارم چهره ام به زردی برگ های پاییزیست برگ هایی که سوز و سرمای باد و باران از پایشان در آورده و اما من اسیر گرمی عشق تو ام عشق تو توای که چشات بلور الماس لبات گل سرخ موهات به کمندی شاخ بید مجنون دستات به گرمی تنور نون سنگک دلت به نرمی گلبرگ اقاقی صورتت به روشنی مهتاب صدات به وضوح یک ترانه ی ناب زمزمه ی من هوو هووی جغد پیر ذهنم آشفته تر از دریای مواج کمکم کن کمکم کن لحظه ای دیگر شاید غرقه ی گرداب درون خود باشم دستم رو بگیر انجماد رو از پاهایم بگسل منو با خود به فردا ها ببر تا شاید بتونم برم مثل ابرا به آسمون یک لحظه غرشی کنم با تمام وجود باران عشق بر سر و روت ببارونم

۱۳۸۳/۰۸/۲۴


۱۳۸۳/۰۸/۲۳

يه گوشه نشستم. توي تاريكي اي كه با نور سفيد رنگ مونيتور روشن شده. نگام به صفحه سفيديه كه بايد سياش كنم.يه حسي دارم. نمي دونم چمه. فكر ميكنم دلم شكسته ولي نگاش كه ميكنم اينطور نيست. حتي ترك هم بر نداشته. يه جوري بي قراري ميكنه. اين دفعه تو بغل تنهائيم آروم نميشه. ووول ميخوره. انگاري دل درد گرفته دلم! نمي دونم. يه جاهايي توي توي بدنم مورمور ميشه. يعني ميشه خدايا؟ اين چه حسيه؟
دوستاي خوبي دارم. محمود خيلي شبيه خودمه فكر كنم. دوست قديميمه و صميمي. يه وقتايي آرزو ميكنم كاش مثل دوران راهنمائي با هم بوديم. دلم واسش تنگ شده. خوش به حالش. يه ساعت خوشگل داره. تازه بهش دادن. خودش ميفهمه يعني چي. ايشالله خوشبخت شه.
دلم واسش تنگ شده؟ نمي دونم. چرا اينقدر حساس شدم؟ اين روزها زياد گريه ميكنم؟ يا قبلا كم گريه ميكردم؟ خدايا ماه رمضون هم تموم شد. كي خريت من تموم ميشه.
اي كاش الآن اينجا بود. اگه بود بغلش ميكردم؟ نميدونم. ولي حتما بهش ميفهموندم دوسش دارم. بهش ميگفتم عاشقتم. تا ديگه واسه لجبازي با خودش دلتنگي منو بيشتر نكنه.
بعضي وقتا هيچ چيز به اندازه اوني كه منتظرشي واست درد آور نيست. منتظر يه حادثه تلخم. نمي دونم چي ولي بدجوري منتظرم كه بدبخت شم!
دلم يه ليوان هويج بستني داغ ميخواد! شايدم يه ليوان قهوه سرد و بي رمق
آخه اين ابره هم بايد بذار دقيقا غروب امروز بباره؟؟
يادمه يه دوستي داشتم دوران بچگيمو باهاش شريكم.از دستش دادم. نه اينكه فكر كنين مرد. نه فقط عوض شد. يعني يه آدم ديگه شد. ديگه نميشناسمش. فقط نميدونم چمه. وقتي ياد بچگيم ميوفتم دلم واسش تنگ ميشه.
آخ. چرا نميتونم راحت بهش بگم؟ آخه .... هيچي ولش كن.
هميشه آرزوي يه خواهر بزرگتر از خودمو داشتم. يه خواهر دوست داشتني و مهربون. اين روزا يكي پيدا كردم. خيلي خوبه. قرار شد بياد اينجا بنويسه. ايشالله خودش خودش رو معرفي ميكنه. حالا شديم چهار تا.
ببين دلم پيش دلت كم آورده. ميفهمي كه؟
پ.ن.:
امروز فهميدم چه چيزاي بزرگي رو نميفهمم. چقدر دونستني هست كه نميدونم.

۱۳۸۳/۰۸/۲۱

محبت ...عشق ... نياز ... تنهايي ... غربت .... سکوت .... عاشق ... معشوق ...اشک
اينها ارمغان کدامين آيينند؟
..... کجاي دنيا با ارزشند
آيا دنيوي هستند ؟اگر هستند که پستند اگر نيستند چه هستند!!؟
با نياز به عشق, با محبت معشوق ,با قلب تنها ,با غربت سکوت, با اينها چه بايدکرد به که بايد گله برد .....
با که بايد سخن گفت
تنهايي مژده وصال است وغربت ارمغان نزديکي ........ و اشک جلوه گر عشق ... تنها حس الهي
تنهايي تموم وجودمه......... منو تنها بزارين

۱۳۸۳/۰۸/۱۹

y mahdi write many wife/girl weblogs?
this is a problem!!
Hi
I'm so sorry , I have not persian font !
but I write 4 u!!
I sit alone in the dark room black and black....
think about everything ... love.. money .. science ....
non of them can watered me and need something else ....
So what?
so Think....I need non of them so what I need?
help .... help .... help... please....
I said to my self.
I remembered something so I happy . . .
God only & only....

۱۳۸۳/۰۸/۱۷

پ.ن.:
عجب روزگاريه!!! فكر خلاق بعضيا رو بايد طلا گرفت
نوشتن را، ياد تو نياز است. ياد تو، پيام آورغم است برايم. غم، هياهوي فراق است و فراقت با موسيقي خو كرده است. نه ، دلم با فراقت به موسيقي مي پيوندد و موسيقي، مرا به خلسه اي مي برد كه نوشتنم نمي آيد. رمضان ماه عزيزي است، دروغ نگويم! مي آيد، ولي در اين خلسه نگفتني ها را به گفتن وا مي دارم و زماني كه خلسه ام تمام شود نوشته ها را بايد سوزاند! سرانجام اين حرف درست در مي آيد كه حرف هايي هستند كه هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمي آورند. اكنونتر كه مي شوم نوشتنم مي گيرد و به آينده كه بروم نوشتن تنها چاره است(هي! امان از بال خيال). همين!
و يك چيز ديگر:
به هر سو چشم من رو مي كند فرداست
تو را از دور مي بينم كه مي آيي
تو را از دور مي بينم كه مي خندي
تو را از دور مي بينم كه مي خندي و مي آيي
تو را در بازوان خويش خواهم ديد
سرشك اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تبسم هاي شيرين تو را با بوسه خواهم چيد
وگر بختم كند ياري
در آغوش تو....... آه
اي افسوس، افسوس، افسوس
!
پ.ن.:
1- كاش آهنگشم نوشتني بود!
2- اين آلبوم اشتياق (با صداي عليرضا قرباني) هم شاهكاري است.

۱۳۸۳/۰۸/۱۶

۱۳۸۳/۰۸/۱۵

تو نمي داني من
چه شبي سحر كردم!
پ.ن.: جاتون خالي

۱۳۸۳/۰۸/۱۳


کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کاش برگ های آخر تقویم عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت