۱۳۸۳/۰۸/۲۵


((باران عشق))
هوا ابری آسمان تار فصل فصل خزان فصل برگریزان پرند ه های خسته از سفر در پی ساختن آشیانه ی جدید و گربه ها در پی شکار و خورشید خسته از تشعشع گرما و ابر مملو از اشک مملو ازبغض های تلمبار شده در گلوگاه آسمان زمین تشنه ی آب گیاه بی حوصله و خواب برگ زرد و نارنجی من بی کس و تنها من گریانتر از ابر گونه هایم سیراب تر از دریا دلم سوزانتر از آتش چشام کمسو تر از آینه ی خاک آلود آخر باغ انگشتانم لرزانتر از بید فاصله ی من از تو هزار منزل راه دیگر چاره ای جز اشک ریختن ندارم چهره ام به زردی برگ های پاییزیست برگ هایی که سوز و سرمای باد و باران از پایشان در آورده و اما من اسیر گرمی عشق تو ام عشق تو توای که چشات بلور الماس لبات گل سرخ موهات به کمندی شاخ بید مجنون دستات به گرمی تنور نون سنگک دلت به نرمی گلبرگ اقاقی صورتت به روشنی مهتاب صدات به وضوح یک ترانه ی ناب زمزمه ی من هوو هووی جغد پیر ذهنم آشفته تر از دریای مواج کمکم کن کمکم کن لحظه ای دیگر شاید غرقه ی گرداب درون خود باشم دستم رو بگیر انجماد رو از پاهایم بگسل منو با خود به فردا ها ببر تا شاید بتونم برم مثل ابرا به آسمون یک لحظه غرشی کنم با تمام وجود باران عشق بر سر و روت ببارونم

0 نظر:

ارسال یک نظر