۱۳۸۳/۰۷/۰۹

انتظار، تلخ يا شيرين؟
انتظار واژه آشنايي است. انتظار حسي غريب است. اه چه كليشه اي! من از كليشه بيزارم. كليشه اي تر شد كه!!! بذاريد چند تا نفس عميق بكشم........... آهان. حالا شد:
همه مي دونين كه فردا يعني جمعه تولد حضرت مهدي (عج) هستش. عيد بزرگ نيمه شعبان. تولد موعود. تولد مفهوم انتظار. انتظار تلخ. انتظاري كه ظلم ظالم رو توجيح ميكنه! انتظار مسخره و مرده اي كه نتيجه اي جز استثمار نداره. هر جا كه ظامي ظلم ميكنه. هر چي بي عداليتي در حق مردم ميشه فقط يه چيز از دهن ما در مياد: "آقا خودش بايد بياد تا كارها درست شه" به همين راحتي ميشينيم و همديگه رو نگاه ميكنيم و تنها كاري كه ميكنيم اينه كه واسه سلامتي امام زمان دعا كنيم. چقدر مسخره!!! انتظار بهترين فرصت براي ظالم. يكك فكر نمي كنيم كه چي؟ مگه امام زمان وعده خدا نيست؟ واقعا ما فكر كرديم اگه دعا نكنيم امام زمان ديگه نمياد؟ وعده خداست الكي كه نيست! اينها همه فكرهاي من بود. به چه چيز مي نازيم؟ به موعود بزرگي كه دين اسلام به ما وعده داده؟ به بهترين توجيه ظلم و بي عدالتي؟ به اينكه با همه قدرت در برابر ظالم خودمون رو به موش مردگي مي زنيم و ساكت ميشيم اونم فقط چون منتظر آقاييم؟ انتظاري كه بهش مينازي فقط به يه درد مي خوره: "طرفداري از ظالم" همين و ديگر هيچ. بدرد اينكه به مظلوم بگويد خفه تا موعودت نيومده بايد ظلم رو تحمل كني. بايد زور بشنوي و تازه خدا رو هم شكر كني تا يه وقت خدا هوس نكنه اومدن موعود رو خيلي به عقب بندازه. چقدر مسخره. اين دين بدرد من نميخوره. توي گذرگاه تاريخ دنبال نظرها و مذهب ها مي گشتم. چه ظالم ها ديدم كه قصرهاشون رو زير سايه همين انتظار معركه و دوست داشتني ما ساختن!!! توي همين گشت و گذار تاريخي بود. آره چشمم به علامه اي افتاد مسلمان و شيعه. هم مذهبم. ديدم كه با لباس جنگ مي خوابيد و شمشيرش رو بالاي سر مي ذاشت. مي پرسي چرا؟ چون منتظر بود. يك شيعه منتظر. واي نكنه امشب مولايم مهدي ضهور كنه و من آماده جهاد نباشم!! من دين شناسان بزرگي ديدم كه با هم رقابت مي كردند. نه در فتواهاي روشنفكرانه دادن! نه. در اسب سواري و رزم و با شرط بندي. چرا؟ چون مهدي دانشمند شكم گنده نمي خواد. چيزي كه لازم داره رزمنده پاك دله. حالا معني انتظار رو مي فهمم. انتظاري شيرين. مبناي پويايي جامعه. انتظاري اهورايي. اينكه هر لحظه با هر عمل و هر نفس در راه عدالت قدم برداري. تمرين كني تا ديگه جلوي مولات سوتي ندي!! انتظاري كه هيچ ظلمي ياراي مقابله اش را ندارد. نقطه مقابل انتظار امروز. مي بيني؟ اين رجز بزرگ الهي كه ميگويد: "الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم" آنچنان دور هم نيست. فقط بايد منتظر بود. منتظر
پ.ن. :
هيچ فكر كردي چه مفاهيمي عظيمي رو به گند كشيديم؟

۱۳۸۳/۰۷/۰۲

سه شعر از مجموعه "عشق زنان سنگي" اثر گونتر گراس
عشق آزمون شده:
سيب تو
سيب من
حالا همزمان گازش مي زنيم
ببين هميشه چقدر فرق دارند،
حالا سيب وسيب را كنار هم مي گذاريم،
و گاز و گاز را روبروي هم.
چوب رختي:
خويشاوند دور درختان كاج
پيش از آن كه سكوت كني
و به چوب بدل شوي
بگو!
چه كسي كت را مي پوشد
روزي كه تو ديگر مرده باشي!
ويراني:
هر چند تخم مرغ هاي تازه
حاوي آسپرين هستند
و خروس هم
سردرد دارد
اما رفتارش با مرغ ها فرق نكرده است،
جوجه ها در بهار
چه با اضطراب تخم مي گذارند....
پ.ن.:
شايد در نگاه اول پيچيده يا حتي مسخره به نظر بيان ولي چند بار با دقت بخون.
خوندي؟ ديدي چقدر قشنگن؟

۱۳۸۳/۰۶/۲۸

اندكي صبر سحر نزديك است
خسته و تنها، پشت فرمان پرايد. شب ، سكوت ، كوير و ... . در كوير چيزي كه خوب مي رويد رويا است! اين چنين بود. غرقه در رويا و شنا كنان در آسمان پرستاره كوير. زمزمه صداي زيباي بسطامي مرحوم. جاده باز و سرعت زياد. رانندگي ناخودآگاه. همه وجود خيال. همه تحرير خيال او. چشماني معطر به اشك ياد او. قلبي تپنده با هر نفس او. عشق ،هه، چه ساده و سريع! همه چيز و هيچ چيز. ناگهان حركتي سريع و ترمز. اثري ندارد. حيوان بيچاره. اسير دست انسان و فراموش شده. با همان شدت به ترمز كردنت ادامه مي دهي. اصلا به فكر ماشين هاي ديگر نيستي. تنها صدايي كه مي شنوي صداي بسطامي است:
سكوت اگر نشانه رضا بود چگونه باور نكنم سكوت گوياي تورا؟
نگاه اگر پيام آشنا بود چرا تمنا نكنم نگاه گيراي تورا؟
پياده مي شوي. عقل تو را به سمت جلوي ماشين مي كشد. قلبت التماس مي كند: « به حيوان بيچاره برس» و تو، ترديد مجسم. قدمي به جلو و قدمي عقب. ولي نه ، قلبت خانه اوست و او همه خواسته ات. دست خودت را از دست سرد عقل بيرون مي كشي و قلبت را به آغوش مي كشي. از گرمايش لذت مي بري و لحظه اي همه چيز را فراموش مي كني. مي تپد. قلبت مي تپد و تو دلواپسي كه نيفتد. از ديدن حيوان بيچاره وحشت داري ولي عجله مي كني. بايد به دادش برسي. مي دوي. واي كشتي، تو حيوان بيچاره را كشتي. چه مي شود كرد؟ دلت را محكم مي فشاري. لب جاده مي نشيني و زار مي زني. با صداي بلند و مردانه زار مي زني. گريه مردانه!! زمان مي گذرد، دغدغه اش را نداري. با طلوع سپيده به گذر زمان مي رسي. چه شبي سحر كرده اي. بايد نماز بخوانم ، نماز بخوانم. اين تنهايي صدايي است كه در سرت مي پيچد. دست در دست خدا به سمت ماشين مي روي. بر مي گردي و به حيوان خيره مي شوي و سراسر سپاس مي شوي. « متشكرم ، تو با مرگت به من خدا را دادي. زندگي دادي. آيا ارزش تو از هزاران آدم نما بيشتر نيست؟ » به رحمت گودالي مي كني و حيوان را دفن مي كني. به ماشين باز مي گردي. خدا در انتظار توست. با لبخندي گرم و صورتي مشتاق استقبالت مي كند و تو همه اميد كه ديگر گمش نخواهي كرد. حركت مي كني. راهت دراز است. مي روي و مي روي با خدايي كه در اين نزديكي است.
پ.ن. :
كاش هميشه با مرگ يك حيوون بيدار شيم!

۱۳۸۳/۰۶/۲۵

شمعي كوچك اشك ريزان مي سوخت. دود مي كرد. در سكوت سنگين شب نور اميدي به دل عاشقان بود. آينه ها خواهم ساخت براي دل ، تا شمع ها بسوزد. براي او ، براي عشق. در آينه مهر را براي چشمانم معنا خواهم كرد تا بداند كينه مرده است براي اهل دل. تا با تمام دل پرواز كنم به آسمان آبي.

۱۳۸۳/۰۶/۲۳

خوب تكليف معلوم شد. رشته پدري در سرزمين پدري! اينم خودش حكايتيه ها. من اصولا از هر چه كه به اجدادم مربوط بشه خوشم مياد. از سنت ها و عادت ها و رفتارشون و حتي سرگذشت اونها. اينه كه مدتها پاي حرف پدربزرگم ميشينم. خيلي حال ميده. خالا هم رشته مهندسي عمران كه همون رشته بابامه و دانشگاه ولي عصر (عج) رفسنجان كه شهر پدريمه قبول شدم. خودم كه خيلي راضيم. حالا بايد برم ببينم با دانشگاش حال ميكنم يا نه. دو ترم بايد بگذرونم بعدش اگه خوشم نيومد انتقالي ميگيرم ميام كرمان. خدا بزرگه. وقتي كه انتخاب رشته مي كردم گفتم خدايا هرچي به صلاحمه و بدرد من ميخوره و منم ظرفيتش رو دارم قبول شم و خوب گرچه كرمان رو بيشتر دوست داشتم ولي خدا خواست برم پدر بزرگ و مادر بزرگم رو از تنهايي در بيارم. رابطمم خدا رو شكر باهاشون خوبه. حالا تا ببينيم. يا حق.

۱۳۸۳/۰۶/۲۱

گاهي همه نياز آدم يه آغوش گرمه كه بتوني توش مدتها گريه كني و اونم فقط نگاهت كنه.
اي كاش....
اي كاش دلم وا بشه.
اي كاش دبگه دوست روز مبادا نباشم
اي كاش هيچ كس ديگه نذارتم يه گوشه بگه هر وقت هيچ كس نبود اونوقت مهدي
اي كاش پاك بشم
اي كاش مي تونستم احساسم رو به اينترنت وصل نكنم.
اي كاش ...

۱۳۸۳/۰۶/۱۹

شاگردی از استادش پرسيد:" عشق چست؟"
استاد در جواب گفت:"به گندم زار برو و پر خوشه ترين
شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته
باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچينی!
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسيد: "چه آوردی؟"
و شاگرد با حسرت جواب داد:
"هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه های پر پشت تر ميديدم و به
اميد پيدا کردن پرپشت ترين، تا انتهای گندم زار رفتم ."
استاد گفت: "عشق يعنی همين!"
شاگرد پرسيد: "پس ازدواج چيست؟"
استاد به سخن آمد که:" به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور.
اما به ياد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!"
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد
پرسيد که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:
"به جنگل رفتم و اولين درخت بلندی را که ديدم، انتخاب کردم.
ترسيدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد باز گفت: "ازدواج هم يعنی همين!!"

۱۳۸۳/۰۶/۱۸

نامه ای از اعماق دل
چارلی چاپلين ، هنرمند بزرگ سينما، فيلم سازی که در آثارش به انسان ارج نهاد و فساد و تباهی را با طنز به باد انتقاد گرفت ، نامه ای به دخترش جرالدين چاپلين دارد که يکی از با ارزش ترين نوشته ها به شمار می آيد . اين نوشته سرشار از نکات اخلاقی ، بسيار زيبا و خواندنی است:

جرالدين ، دخترم !
از تو دورم ، ولی يک لحظه تصوير تو از ديدگانم دور نمی شود ، تو کجايی ؟
در پاريس روی صحنه تئاتر پر شکوه شانزه ليزه ... ، در نقش ستاره باش ، بدرخش ! اما اگر فرياد تحسين آميز تماشاگران و عطر مستی آور گلهايی که برايت فرستاده اند ، ترا فرصت هوشياری داد ، بنشين و نامه ام را بخوان .
هنر قبل از آنکه دو بال پرواز به انسان بدهد ، اغلب دو پای او را می شکند ... .

جرالدين دخترم !
پدرت با تو حرف می زند ، شايد شبی درخشش گرانبهاترين الماس اين جهان ترا فريب دهد . آن شب است که اين الماس ، ريسمان نااستوار زير پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است . روزی که چهره زيبای يک اشراف زاده ترا بفريبد ، آن روز است که بندباز ناشی خواهی بود ، بندبازان ناشی هميشه سقوط می کنند .
از اين رو ، دل به زر و زيور مبند . بزرگترين الماس اين جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد . اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی ، با او يک دل باش و به راستی او را دوست بدار.
دخترم !
هيچ کس و هيچ چيز را در اين جهان نمی توان شايسته اين يافت که دختری ناخن پای خود را به خاطرش عريان کند . برهنگی بيماری عصر ماست . به گمان من ، تن تو بايد مال کسی باشد که روحش را برای تو عريان کرده است .

جرالدين ، دخترم !
با اين پيام نامه ام را به پايان می رسانم :
انسان باش ، زيرا که گرسنه بودن و در فقر مردن ، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.

۱۳۸۳/۰۶/۱۷

روح الله شريفي ( نخبگان جوان )
اگر فردي در كارهايش همواره خدا را در نظر داشته باشد حتماً موفق مي شود.

تبيان : لطفاً شمه اي از بيوگرافي خود بفرماييد.
من دوران ابتدايي و راهنمايي را در يكي از روستاهاي ورامين گذراندم. در سن 14 سالگي با ايجاد تغييراتي در شناسنامه، عازم جبهه شدم. در سال 1361 از طريق مجتمع رزمندگان به صورت فشرده ( 6 ماه ) ، دوره متوسطه را گذراندم و موفق شدم با رتبه 57 وارد دانشگاه علوم پزشكي ايران شوم و مدرك كارشناسي ارشد را در رشته علوم آزمايشگاهي دريافت كنم. از همان بدو ورود به دانشگاه به استخدام آموزش و پرورش در آمدم و اكنون هفده سال است كه مشغول تدريس هستم. تاكنون چندين طرح تحقيقاتي ارائه داده ام و چند مورد اختراع داشته ام كه مهمترين آنها ساخت كوچكترين ميكروسكوپ دنياست.
سال گذشته نيز به دليل تحقيقاتي كه در زمينه مباحث آموزش علوم زيستي داشتم، رتبه ممتاز معلم پژوهنده استان را كسب كردم.

تبيان: در مورد اختراعتان و علت ساخت آن براي دوستان توضيح بفرماييد.
زماني كه در جبهه بودم يك دوربين شكسته عراقي پيدا كردم و با يكي از لنزهايش يك دوربين نجومي ساختم. در واقع تحقيقات سيستماتيك فيزيك بنده از آنجا شروع شد.
چند سال پيش تحقيقي در مناطق نوزده گانه شهر تهران داشتم در خصوص ميزان بهره گيري از تجهيزات آزمايشگاهي در مدارس ، كه متأسفانه در نتيجه معلوم شد كه اكثراً يا دوره هاي تخصصي براي دبيران زيست و متصديان آزمايشگاه گذاشته نشده يا تجهيزات آزمايشگاهي عيوبي دارند كه همكاران ما قادر به رفع آنها نيستند. در زمينه استفاده از ميكروسكوپ ما مشكلات زيادي داشتيم مانند هزينه زياد، پيچيدگي هاي ساختمان ميكروسكوپ و نحوه كاركردن با آن و مكان هاي خاصي كه نياز است براي اين وسيله در نظر گرفته شود. من با يك لنز و هزينه بسيار اندك ميكروسكوپي ساختم كه همه دانش آموزان كشور به راحتي مي توانند آن را تهيه كنند. اين ميكروسكوپ جيبي به اندازه يك انگشت و با وزن 25 گرم است و قدرت بزرگ نمايي 650 ديوپتر با لنزي به قطر 4/0 ميليمتر دارد. علاوه بر آن، اين ميكروسكوپ پيچيدگي خاصي ندارد؛ خراب هم نمي شود.

تبيان: گويا كارهاي ديگري هم انجام داده ايد، لطفاً در مورد آنها هم توضيحاتي بفرماييد.
بنده براي رسيدن به هدفم كه ساخت كوچكترين ميكروسكوپ بود تحقيقات زيادي در زمينه فيزيك و نورانجام دادم، براي همين موفق به ساخت دستگاه تراش ليزري خاصي شدم كه داراي كنترل ميكرومتر است. اين دستگاه مايه افتخار كشور ماست. ما الان مي توانيم ادعا كنيم كه در دنيا تنها كشوري هستيم كه فناوري توليد لنز با هر قطري را داريم. لازم به ذكر است كه بسياري از شركت هاي بزرگ جهان به نوعي مي خواهند اين سيستم را به انحصار خويش در آورند.
از ديگر كارهايم طراحي دستگاه هاي سه بعدي جديدي است كه بدون نياز به پرده هاي هلالي و بدون نياز به عينك مخصوص ما مي توانيم تصاوير سه بعدي را خارج از كادر ببينيم آن هم با روش هاي بسيار ساده و ارزان و كار آمد. البته سعي داريم كه اين طرح را در كارهاي تخصصي از جمله در نرم افزار در رشته ميكروبيولوژي ، فيزيك ، نور و علوم زيستي بسط دهيم.

تبيان: از عواملي كه شما را به اين سمت و سو سوق داد بگوييد.
اين گرايش به تحقيق و مطالعه و بعضاً اختراع از كودكي در من وجود داشت. از همان زمان كارهاي عجيب و غريبي در خانه، مدرسه و ... انجام مي دادم كه بعضي از آنها مؤثر و بعضي مخرب بود. به هر حال پتانسيل انرژي كه در هر فرد وجود دارد و طبعاً در كودكي و نوجواني بيشتر است بايد به نوعي تخليه شود. خوشبختانه حضور در جبهه با آن حال و هواي معنوي و كسب فيض از مردان بزرگي كه در آنجا بودند، ديدگاه هاي من را نسبت به زندگي و مسائل اعتقادي و ديني كاملاً تغيير داد.
همچنين كمك هاي مالي و روحي بعضي از معلمانم در دوران ابتدايي و راهنمايي پشتوانه بسيار بزرگي بود. از سوي ديگر تفاوت ها و گاه بي عدالتي هايي كه در زمينه ي مسائل آموزشي و كمك آموزشي بين ثروتمندان و فقرا وجود دارد، سبب شد در اين زمينه بيشتر كار كنم و وسايل و كمك آموزشي ارزاني بسازم كه همه دانش آموزان قادر به استفاده از آن باشند.

تبيان: مشوّقين شما در اين راه چه كساني بودند؟
در دوران تحصيل در مقاطع ابتدايي و راهنمايي، خانم شهسواري، آموزگار مهربانم بودند كه مساعدت هاي مالي بسياري به من كردند تا آنجا كه براي هزينه تحقيقات من حتي منزل مسكوني شان را فروختند. بعد هم اساتيد بزرگواري كه همواره راهكارهاي مفيدي به من ارائه مي دادند؛ از آن جمله استاد كسايي و استاد سعيدي همچنين خانم خاكي، مسئول گروه آموزش منطقه سه تهران كه اگر مساعدت هاي مالي ايشان نبود، كارهاي بنده به نتيجه نمي رسيد.

تبيان: آيا در بين افراد خانواده يا دوستان ، كساني هم بودند كه كارهاي شما را به مسخره بگيرند؟ عكس العمل شما در برابر آنها چگونه بود؟
اين مسئله در مورد من يك امر طبيعي بود. من در خانواده اي پر جمعيت و كم بضاعت زندگي مي كردم با پدر و مادر زحتمكشي كه از روزگار جز رنج و زحمت چيزي نديده بودند و با مسائل روز كاملاً بيگانه بودند. به همين دليل به خاطر كارهايم بسيار سرزنش و گاه تنبيه مي شدم. در كل ، خانواده ام خيلي مانع بر سر راهم ايجاد كردند تا جايي كه زماني پدرم حتي اجازه تحصيل به من نمي داد. با اين حال هيچگاه مأيوس نشدم و با اين مسائل به راحتي كنار آمدم. اين واقعيت را پذيرفته بودم كه پدر پير زحمتكشم با آن دستهاي پينه بسته حق دارد كه از فرزندش توقع داشته باشد به جاي كارهاي به ظاهر بيهوده كمك حال او باشد، اگرچه سعي مي كردم در كنار تحقيقات و فعاليت هايم كمك خرج خانواده نيز باشم. توصيه ام به جوانها هم اين است كه سعي كنند با واقعيت هاي زندگي پيش روند. رؤيايي فكر نكنند. اگر هم كسي يا چيزي مانع كارهايشان بود، زود نا اميد نشوند و با كوچكترين مخالفتي سرخورده نشوند و با پشتكار كارشان را ادامه دهند تا به نتيجه برسند.

تبيان: اين مسائل در كار شما وقفه هم ايجاد مي كرد؟
يادم هست پدرم به خاطر يكي از همين كارهاي تحقيقاتي مرا تنبيه جسماني كرد و وسائلم را شكست. در آن موقع تنها كاري كه كردم بلند شدم و جلوي ديگر اعضاي خانواده دست پدرم را بوسيدم. چون مي دانستم كه او حق دارد و با ديدگاهي كه دارد فكر مي كند اين كارها به درد من نمي خورد. شايد همين مسئله و اين كه من تصميم خودم را گرفته و راهم را پيدا كرده بودم و غرور جواني كه مانع از اقرار به شكست مي شود، باعث مي شد كارم را جدي تر بگيرم و بيشتر تلاش كنم تا به خانواده بقبولانم كه كارهايم آنطور كه آنها فكر مي كنند بيهوده و بي نتيجه نيست. به هر حال شايد چنين پيشامدهايي وقفه اي چند روزه در كارم ايجاد مي كرد ولي هرگز نمي توانست سد راهم باشد.

تبيان: آيا شما معتقد به نقش خانواده در ظهور استعدادهاي جوان هستيد؟
صد درصد. خانواده در بروز، شكل گيري و به ظهور رساندن استعداد جوان بسيار مؤثر مي تواند باشد و برعكس اگر ديدگاه مثبت و معقول و منطقي نسبت به ذهنيات جوان نداشته باشد، مي تواند مانع بزرگي در سر راه ظهور استعدادهاي جوان باشد. به نظر من اين وظيفه مسئولان است كه روي شكل دهي زمينه هاي فكري خانواده كار كنند و ديدگاه هاي آنها را نسبت به جوانانشان تغيير دهند.

تبيان: آيا برنامه هايي براي آينده داريد؟
بنده به خاطر مشكلات شديد جسمي كه دارم از جمله خونريزي حاد چشم ( لازم به ذكر است كه آقاي شريفي جانباز شيميايي جنگ تحميلي هستند)، نمي توانم كارها را آن طور كه مي خواهم به پيش ببرم. براي همين تمام امكانات، تجربيات، ديدگاه ها و انديشه هايم را وقف جامعه تحقيقاتي كشور و دانش آموزان مستعد كرده ام. در پژوهش سراهاي مختلف كار كردم و در حال حاضر هم تمامي تحقيقات مربوط به دانش آموزي جشنواره خوارزمي و اختراعات و اكتشافات آنها را در حد توانم سازمان دهي مي كنم. در اين مدت كم 57 طرح را به نتايج نهايي رسانديم. دو مورد ثبت اختراع از دانش آموزان داشتيم و چندين مورد نيز آماده شركت در جشنواره خوارزمي است . به هر حال لذت بخش ترين مرحله زندگي من زماني است كه تحقيقات و پژوهش هاي دانش آموزانم نتيجه مي دهد.
تبيان: عده اي اكتشاف يا اختراع را نتيجه شانس مي دانند؛ امّا پاستور معتقد است كه بخت فقط به ذهن مستعد ياري مي رساند، نظر شما در اين مورد چيست؟
من هم به جمله اي از اديسون اشاره مي كنم كه مي گويد: نبوغ و اختراع يا اكتشاف چيزي ، يك در صدش الهام و99% ديگرش زحمت كشيدن و عرق ريختن است. به قولي:" نابرده رنج، گنج ميسر نمي شود. " در حديثي از اميرالمومنين هست كه فرمودند: براي هر چيزي كه بخواهيد و براي آن تلاش كنيد، بدان خواهيد رسيد ولو به مختصري از آن. اگر فردي كه زمينه و هدفي در ذهن دارد، آن را با پشتكار در پيش گيرد و صداقت لازم هم داشته باشد و بعد هم به خاطر خدا و خلق خدا كارش را شروع كند، نه فقط به خاطر خودش، مطمئناً به نتيجه دست خواهد يافت.

تبيان: عده اي معتقدند ديگر چيزي براي اختراع كردن باقي نمانده، نظر شما چيست؟
كساني كه چنين حرفي مي زنند نزد من بيايند تا بيش از 100 طرح به آنها معرفي كنم كه مي شود روي آنها كار كرد. مگر دامنه علم حد و مرزي دارد كه بتوانيم بگوييم به نقطه نهايي علم رسيده ايم. به نظر من علم هنوز " اندر خم يك كوچه" است. ما هنوز در بعضي زمينه ها مانند فيزيك، نجوم، و ژنتيك نتوانسته ايم كار قطعي انجام دهيم. تمام كارهاي ما در حد يك احتمال بوده يا در حد يك تئوري. دامنه تحقيقات هيچ گاه محدود و بسته نمي شود. اگر ما معتقد به وجود نامتناهي و بي نهايتي چون خداوند هستيم؛ پس هر ذره اي از اين نامتناهي، بي نهايت است. من خود، مراجعين بسياري داشتم كه مي گفتند: ما چه اختراع كنيم، همه چيز كه اختراع شده. و وقتي چيزي را مطرح مي كردم تازه متوجه مي شدند كه هنوز بسياري از مطالب مجهول است.

تبيان: توصيه ي شما به جواناني كه افكاري نو در سر دارند ولي از مشكلات واهمه دارند چيست؟
تا زماني كه ما جرئت زندگي كردن نداشته باشيم و نتوانسته باشيم تصميم قاطع و جدّي بگيريم و هميشه از مشكلاتي كه ممكن است پيش آيد واهمه داشته باشيم هيچگاه به جايي نمي رسيم. به هر حال براي هر كسي ممكن است شرايطي پيش آيد كه مجبور به انتخاب باشد و ضريب خطر پنجاه، پنجاه باشد. در اينجا اشخاصي موفق هستند كه با جديت، راه اصولي را در پيش گيرند. اگر به اين اميد باشيم كه شرايط خود به خود مهيّا شود، راه به جايي نمي بريم. شرايط را بايد خودمان بسازيم و خودمان به دنبالش برويم.
ديگر توصيه اي كه هميشه به دانش آموزانمان مي كنم دو چيز است:
1- احترام به استاد كه بسيار حائز اهميت است.
2- نگاه داشتن حرمت پدر و مادر.
متأسفانه به دليل برخي تبليغات ضد فرهنگي و منفي اين مسائل كم كم در حال فراموش شدن است. توصيه ام به جوان ها اين است كه اگر مي خواهند به جايي برسند حرمت والدين و استادان خويش را نگه دارند. به قولي: "افتادگي آموز اگر طالب فيضي."

تبيان: شما به عنوان يك پژوهشگر و نخبه جوان چه توقعي از مسئولان داريد؟
توقع من از مسئولان اين است كه 1- مسائل اقتصادي را كه الان اكثر جوانان مستعد ما درگير آن هستند در حد كاملاً معقول و متعادلش حل كنند. جوان ما وقتي مي بيند در فلان اداره اي براي برگزاري يك جلسه ساده چه هزينه هاي گزافي صرف مي شود و در كنار آن، او براي كار تحقيقاتي اش محتاج چند هزار تومان است، بالطبع سرخورده مي شود. و دوم اين كه به جاي آن كه به تك تك افراد نگاه كنند، به صورت عمومي دقت داشته باشند. استعداد ايراني زبانزد جهانيان است و در كنار آن فرار مغزهاي ايراني هم زبانزد خاص و عام و همه اينها به اين دليل است كه جوان ايراني پشتوانه اي براي خود احساس نمي كند. خواهش من از مسئولان اين است كه جوانان بااستعداد ايراني را بيشتر دريابند.

تبيان: نظر شما در مورد رابطه ي علم با دين چيست؟
بدون اغراق مي گويم كه من هر كاري كه مي خواستم شروع كنم وضو مي گرفتم و معتقدم كه خداوند در تمام اين كارها مرا ياري نموده. به هر حال الآن بحثي مطرح است كه مي گويند دين را با علم بسنجيم. در حالي كه ما بايد علم را با دين بسنجيم. چون اعتقاد ما بر اين است كه دين ما يك دين كاملاً علمي است و چيزهايي كه به ما رسيده، هيچ گونه ضعفي نداشته و اگر ما قدرت تجزيه و تحليل را نداريم به دليل ضعفمان است و گرنه مسائل اعتقادي ما نبايد بدين گونه زير سؤال رود.

تبيان: تعريف شما از نخبه چيست؟
اگر اين را تعصب نگيريم من مي گويم يك نخبه جوان يك جوان ايراني است. چون جوانان ما واقعاً با استعداد هستند فقط كافي است زمينه بروز اين استعدادها براي آنها مهيا شود.


۱۳۸۳/۰۶/۱۶

مي دونين تازه به فوايد كلاه كاسك واسه موتور سوارا دارم پي ميبرم:
1- وقتي به صلاحت نيست كه حرف پشت سريتو بفهمي خودتو مي زني به خري بعدش ميگي كلاه جلوي گوشمو ميگيره.
2- وقتي بغض كردي و اشكت در اومده مي توني به پشت سريت بگي مال كلاهه
3- وقتي از دست پشت سريت كفري ميشي كلاتو مي كوبي تو سرو صورتش
4- وقتي دلت بگيره مي توني با همه قدرتت فرياد بكشي و هيچ كس صداتو نفهمه جز خودت.
شايد استفاده هاي ديگه اي هم داشته باشه. اگه بازم پيدا كردم مي نويسم.
موفقيت عقل هيچ گاه شور انگيز نيست. آدمي هميشه دوست دارد كه شاهد پيروزي اشراق بر منطق باشد. علم خوار و احساس پروزمند و سرافراز گردد. علم به ما قدرت مي بخشد و احساس ، زندگي.
دكتر علي شريعتي.

۱۳۸۳/۰۶/۱۵

من نمي دونم چرا از نوشته هاي اين سارا خانوم خيلي خيلي خوشم مياد. عالي مي نويسه. طراحي وبلاگش هم كه ديگه حرف نداره.

اي كه تويي همه كسم ...
اصلا حالو حوصله ندارم. مامان مياد مي گه: "مهدي امروز نوبت توئه نون بگيري". مي گم: " واي ، نه ". مي گه: " واي آره ، تازه بادي سنگك هم بگيري ". با كلافگي پا مي شم. لباس مي پوشم. نون سنگك؟ با اون صف شلوغش؟ خدا بخير كنه!! راه مي افتم. از اوني كه فكر مي كردم شلوغ تره. با بي حوصلگي مي رم ته صف. مشتريا رو مي شمارم. 8 تا مرد. خوب مي مونه خانوما. از اولين نفر شروع مي كنم. به آخرين نفر كه مي رسم جا مي خورم. مگه ميشه؟ يعني اونه؟ امكان نداره. يعني اگه يك درصد احتمال مي دادم باز يه چيزي. كاملا غير ممكنه. منتظرم تا صورتشو بر گردونه. واي كه چقدر شبيهشه. پنح شيش سالي بزرگتر از اون به نظر مياد. با همون چشماي خندون. با همون لبخند هميشگي. يه چين ريز روي گونه هاش. نمي دونم چه جوري تصويرش كنم. همه چيزش شبيه اونه. به صورتش زل مي زنم و مي رم توي فكر. از گذشته ها ياد ميكنم و حالا شفاف تر از هميشه صورتش رو توي ذهن دارم. حسرت مي خورم كه چرا خودش اينجا نيست؟ چرا به جاي اين خانوم خودش توي صف واي نستاده؟ چه ميشه كرد؟ حيف كه نيست. چشمام توي چشماش قفل مي شه. احساس مي كنم چشمام مي سوزه. با صداش به خودم ميام. بهم ميگه: " آقا نوبت شماست!" نگاه مي كنم. ديگه هيچ كس جلوم نيست. مي رم نون رو بر مي دارم و پولشو مي دم به نونوا. از اين كه مدت ها بهش زل زده بودم خجالت مي كشم. كمكش مي كنم نونا رو بذاره تو ماشين. با كم رويي و تته پته مي گم: " خانوم ببخشين من به شما زل زده بودم! حواسم نبود. آخه شما خيلي شبيهشين!" يه لبخند عجيب مي زنه. با لحني كاملا غيرعادي مي گه: "شبيه كي؟" دلم يهو ويرون ميشه. تنها كاري كه ميشه كرد يه نفس عميق كشيدنه! با يه لبخند زوركي ازش دور ميشم. من چقدر خرم. قيافش شبيه؟ خوب باشه. مگه تو از قيافش خوشت اومد كه عاشقش شدي؟ چطور نفهميدي از اون چشما خنده شيطنت مي باره؟ من عاشق چشمايي بودم كه ازش شرم و حيا مي باريد. به اين فكر مي كنم درسته شبيه اون بود ولي اصلا شبيهش نبود! نمي دونم چه جوري مي رسم خونه ولي مي دونم حالا بيشتر دوسش دارم. اي كاش مي دونست.

۱۳۸۳/۰۶/۱۴

عشق آتش است و آتش پاك و عاشق پاكوش!
راهي به سوي خوشبختي وجود ندارد :‌خوشبختي خود راه است راهي كه از درون شما شروع مي شود و به كمك توانايي و قابليت شما در جهان برون تجلي مي يابد.

حسادت از نبود اعتماد به نفس نشآت مي گيرد.

در اين جهان پهناور بد وجود ندارد مگر اينكه شما چيزي را بد بدانيد.

وين داير

۱۳۸۳/۰۶/۱۱

براي آن كه شايد روزي اين نامه را با هم بخوانيم:
بي مقدمه سلام
از تعريف و تمجيد بيزارم ولي آن چه تو با من كردي هيچ نكرد
باورم نمي شد ياد كسي و بردن نامش كه كسي جز تو نبود سبب خود آگاهي و نزديكي به خدا شود همان كه من مي خواستم.
دوستت دارم واژه جالبي است و شايد هم خوب ! ولي اين حالت بالا تراز دوست داشتن وعشق و يا هر چيز ديگر است ياد تو يادخداست تجلي گاه خدا برايم شده اي و نمي داني و شايد هم بداني...
از عشق و عاشقي گذشته ا م به حلول تو در خودم رسيده ام تو را هر لحظه مي بينم و با يادت شاد مي شوم و ...
تنها تو را مي خواهم چون تنها تو بودي كه با آن كردي كه هيچ نكرد....
آري تنها و تنها تو را مي خواهم
از ميان مداد رنگي هايم«سفيدِ كمرنگ» رابر مي گزينم وحضورم رانقاشي مي كنم