۱۳۸۰/۱۱/۰۷

سلام
اول از همه بگم من تنبلي نكردم، تلفنا قطع بودن منم نتونستم چيزي بنويسم. ‍حالا چرا محمود ننوشته خدا ميدونه، ولي من يقين دارم دنبال خرخوني بوده!!! شماها رو هم شناختم، خيلي بي معرفتين!!! يه كدومتون فكر نكردين من مرده ام يا زنده! باشه طلبتون!! يه جا با هم حساب ميكنيم.
- يه سؤالي برام پيش اومده كه سه، چهار روزيه فكرمو مشغول خودش كرده. واقعا نتونستم جوابي براش پيدا كنم. سؤالم اينه: «معني عشق چيه؟» واقعا سؤال سختيه. هممون فكر ميكنيم بلديم ولي توش ميمونيم. من كه خيلي كم آوردم وقتي با اين سؤال برخوردم، آخه ناسلامتي اسم وبلوگي كه توش مينويسم عاشقانه اس! جدا نفهميدم كه عشق چيه؟ يا عاشق كيه؟ نميدونم، نميدونم عشق اون چيزيه كه باعث شد فرهاد بيفته به جون بيستون يا اون چيزي كه مجنونو مجنون كرد؟ ، نميدونم عشق اون چيزيه كه آدمارو به هم وصل ميكنه يا چيزيه كه آدما اونو به هم وصل ميكنن؟ ، يا شايدم عشق اون حسيه كه مادري نسبت به فرزندش داره؟ ، واقعا نميشه گفت كه عشق چيه؟ چون هر كسي يه نظري داره و نميتونه اون رو بازگو كنه. اصلا عشق يه چيزيه كه همه ميشناسنش ولي هيچكس نميدونه يا نميتونه بازگوش كنه!! ولي عشق هر چي كه هست خيلي بزرگه و توي عقل هيچ آدمي جا نميشه!!! درست مثل خدا. نكنه عشق خود خداست؟ نميدونم ولي مطمئنم يه چيزي در مورد خداست و به خدا ربط داره. مگه خدا همه خوبي هارو نداره؟ مگه عشق يه خوبي نيست؟ پس خدا عشقم داره؟ نه، شايدم ...... شايدم عشق اون حسيه كه آدم رو به خدا نزديك ميكنه؟ واقعا نميدونم......... نميدونم. ولي ميدونم عشق هر چي كه هست دوست داشتني و خواستنيه و آدم بايد بدون دليل عاشق همه باشه تا بقيه هم به اون عشق بورزند و اين كلمه پيچيده و مبهم به يك واقعيت در زندگي تبديل بشه!! اگه نظري در اين مورد دارين بفرستين.
- اين از عشق حالا از چي بگم؟ نميدونم. يه وقتايي ميشه كه از خودم بدم مياد! واقعا بدم مياد. ديگه به بن بست ميرم. نميدونم بايد چي كار بكنم چي كار نكنم. مي ترسم! ميترسم يه وقت ندونسته لحظه ها رو از دست بدم. ميترسم يه جايي راه رو اشتباه برم. ميترسم سر دوراهي خوب و بد به طرف بد برم يا انقدر سر دوراهي بمونم كه ديوونه بشم! آخه ميدونين يكي از اصول روانشناسي ميگه كه اگه يه فرد مجبور بشه از بين دو چيزي كه خيلي بهم نزديكن يكي رو انتخاب كنه حتما ديوونه ميشه، راه خوب و بد هم در بعضي مواقع خيلي بهم نزديكن. واقعا خوب بودن خيلي سخت نيست اگه ما اراده كنيم، ولي اراده كردن خيلي سخته!! خيلي دوست دارم اراده كنم،‌ خيليم سعي ميكنم ولي .......
- واقعا اگه وبلوگ نخونم خيلي سخت ميتونم چيزي بنويسم مثل امروز چون يكي دو هفته يي هست كه هيچ وبلوگي رو نخوندم. راستي يه نرم افزار باحال پيدا كردم كه با اون مي تونين بفهمين كه چه وبلوگي به روز شده يا نه،‌ مي خوام بذارمش توي گروه فارسي بلوگينگ. يه سري بهش بزنين!! راستي ميتونين اونو از توي سايت http://www.c4u.com بگيرين.

تنهايي:
- در اين كوچه هاي زرد و نمناك تنهايي ميدوم تا شايد به آخر برسم اما نميتوانم ..... نه نميتوانم، همواره بغض تازه اي در گلويم هست، و بعد از تركيدن يكي ديگري جاي آن را ميگيرد. هنوز ميدوم با تمام دلهره ها و ترسها و نااميديها ميدوم تا شايد به آخر برسم. اما افسوس ...... و صد افسوس كه در اين حس، غربت بر شانه هايم سنگيني مي كند. ولي من همچنان خواهم دويد تا ديگر ريزش برگ ها را در پاييز نبينم و ديگر غروب تلخ روزهاي كاغذ شده را به ياد نياورم!
- « قلم توتم من است. قلم توتم ماست. به قلم سوگند، به خون سياهي كه از حلقومش مي چكد سوگند، به رشحه خوني كه از زبانش مي تراود سوگند، كه توتم مقدسم را نمي فروشم. به دست زورش تسليم نمي كنم، به كيسه زرش نمي بخشم، به سرانگشت تزويرش نمي سپارم، دستم را قلم ميكنم و قلمم را از دست نمي گذارم. چشمهايم را كور مي كنم، گوشهايم را كر مي كنم، پاهايم را مي شكنم، انگشتانم را بندبند مي برم، سينه ام را مي شكافم، قلبم را مي كشم ، حتي زبانم را مي برم و لبم را مي دوزم، اما ،‌ قلمم را به بيگانه نميدهم.» دكتر علي شريعتي
- گفتم ز كدام قبيله اي؟ ، بگفت: ارمن ..... / ...... گفتم: بگذار نقطه اي، باش ازمن
- دوستي را قسمي لازم نيست! ....... / ......... مي توان از دل خود پرسيدن!
- من از روييدن خار سر ديوار دانستم ....../..... كه ناكس كس نميگردد بدين بالا نشيني ها

پايانيه:
- تصميم دارم يه تغييراتي توي وبلوگ بدم البته با تشكر از آقا سالك به خاطر راهنماييهاشون.
- من يادم هست، قرار بود يه غذاي خوشمزه يادتون بدم ولي شرمنده ام كه وقت ندارم ولي دفعه بعد حتما يادتون ميدم!!
- خداحافظ تا بعد!!!

۱۳۸۰/۱۰/۳۰

سلام
بعد از مدت ها بالاخره دارم مينويسم(حدودا 100 سال از آخرين نوشتنم ميگذره) آه كه نوشتن چه حسي داره. اصلا آدم از بي اثر بودن خودش بدش مياد!!!! منم هنوز شروع نكرده چه شرو ور تحويل ميدما!!!!!! خلاصه پدر خودم رو سر اضافه كردن لينك همه وبلوگا در آوردم خيلي زحمت كشيدم ولي حالا توي وبلوگ سالك يه لينك ديدم كه همه وبلوگ هاي فارسي رو يه جا جمع كرده و اسم مؤسس وبلوگ رو هم نوشته اگه بدونين چقدر حالم گرفته شد. يكي نيست بگه خوش انصاف تو كه ميخواستي اين كار رو بكني چرا زودتر نكردي كه من ديگه خودمو علاف نكنم؟ ولش كن بي خيال دوباره لينكارو ور ميدارم!!! آخه خيلي سرعت وبلوگ كند شده (به گفته دوستان!!) خلاصه بعد چند وقت دارم مينويسم. حالا قدر نوشتنو خوب ميدونم و مي دونم براي چي مينويسم. خيلي بهتره كه آدم بدونه كه داره چيكار ميكنه، نه؟ اولش فقط از وبلوگ نويسي قصد يادگيري داشتم. اينكه سؤال بپرسم و هم خودم و هم خواننده هام جواب بدن!! ولي كمكم به علت عدم همكاري خواننده ها دلسرد شدم و شروع كردم به نوشتن. روزاي اول جدي و سياسي نوشتم ولي بعد از دو سه روز تصميم گرفتم كه وبلوگم رو محل نوشتن اعتقادات شخصي و تفكرات خودم نكنم و بنويسم تا بلكه بتونم كسي رو بخندونم و خستگي خودم رو از تنم بيرون بكشم. اما حالا فكر ميكنم وبلوگنويسي يه مسئوليت بزرگ و بايد بتونم با نوشته هام حداقل روي يه نفر از بين تمام خواننده هام تاثير بذارم. الآن براي اين وبلوگ نمينويسم كه مشهور بشم، بخندم و يا حتي به نقد و بررسي يه كس ديگه بپردازم. فقط مينويسم چون ميخوام بنويسم!!! چون اگه ننويسم، ننوشتم و ميشم اون چيزي كه خيلي ازش ميترسم، يعني ميشم مثل همه آدماي معمولي دنيا كه ميخورن ، ميخوابن ، درس ميخونن و .... آخرشم ميميرن بدون اينكه كاري كرده باشن!!! آره ميميرن و فراموش ميشن حتي اگه براي كسي ليلي يا مجنون باشن باز هم فراموش ميشن. حالا يه خاطره از يكي از آشناها تعريف كنم. اين آشناي ما ميگفت: « زماني كه دانشجو بودم يه روز اتفاقي رفتم سر كلاس بچه دبستانيا (سالِ سوم، چهارم دبستان). روز اول مدرسه ها بود و هيچ برنامه منظمي وجود نداشت. منم به بچه ها گفتم كه بشينين يه انشا بنويسين آخر زنگم يه چند تا بيان انشا شونوبخونن موضوع انشا هم باشه پاييز. بعد چند دقيقه ديدم كه يكي دستشو گرفته بالا ميگه آقا ما بيايم بخونيم! بهش گفتم حالا بشين يه چند خط بنويس هنوز پنج دقيقه نشده. ولي اون بچه هه ول كن نبود منم گفتم بيا بخون ببينم چي نوشتي؟ اون شاگرده هم اومد و شروع كرد به خوندن: ‹ پاييز فصلي است كه در آن برگ درختان ميريزد و درختان ميميرند! پاييز فصل زيبايي است فصلي است كه ما به دبستان ميرويم و بعد به راهنمائي و دبيرستان مي رويم و ديپلم ميگيريم و بعد به دانشگاه ميرويم و بعد از دانشگاه به سربازي ميرويم و بعد كار ميگيريم و ازدواج ميكنيم و بعد بچه دار ميشويم و بعد پير ميشويم و بعد ميميريم!. ولي باز هم پاييز فصلي است كه در آن برگ درختان ميريزد.› خلاصه از اين انشا خيلي خوشم اومد و برگه انشا از شاگرد گرفتم. توي دانشگاه هر كي اين برگه رو ميديد يه كپي از روش ميگرفت و همه يه جورايي خوششون اومد تا اينكه يه روز توي دانشگاه مسابقه بهترين خاطره راه انداختن و منم اين خاطره هه رو تعريف كردم و جايزه مسابقه رو گرقتم!!!» اينم از خاطره آشناي من!! راستشو بخواين همه اون چيزايي رو كه بالا نوشتم به خاطر اين خاطره و تاثيرش روي من بود كه منو ياد حرف دبير درس « مباحثه سياسي» پارسالم انداخت كه ميگفت : ‹ سعي كنيد يه آدم معمولي نباشيد كه بخوريد و بخوابيد و بميريد بدون اينكه تاثيري روي كسي گذاشته باشين ،چون بودن يا نبودن اينجور آدما هيچ فرقي نداره. اولين قدم هم براي بيرون اومد از كالبد يه آدم معمولي و تبديل شدن به يك آدم پويا و مؤثر ”مخالفت“ با اونچيزيه كه بر خلاف عقايد اون آدمه.› منم سعي ميكنم از اين لحظه يه آدم معمولي نباشم ، شما هم سعي كنيد چرا كه اگر همه ما بتونيم از اين كالبدي كه خودمون ساختيم بيرون بيايم ديگه چيزي به اسم استبداد و خودكامگي وجود نخواهد داشت و زندگي لذتبخش تر خواهد بود. اين كارم خيلي سخت نيست فقط يه كم اراده ميخواد و يه كمم توكل به خدا. ( ميگن كه :« يكي از بزرگان مذهبي كه خدا رو قبول نداشتن و فقط انسان رو يه ماده ميدونستن كه با مرگ نيست و نابود ميشه ( ماديون) در بستر مرگ بوده كه ازش ميپرسن چه حسي داري؟ ميگه يه حس خوب! بعد كه به لحظه مرگش نزديك تر ميشه، دوباره ازش ميپرسن چه حسي داري؟ ميگه احساس رسيدن به كمال! و وقتي كه درلحظه مرگ قرار ميگيره ازش ميپرسن چه حسي داري؟ ميگه حس ميكنم دارم به خدا نزديك تر ميشم!!! و ميميره.)
- اين سرزمين وبلوگ نويسان هم خيلي جاي بيخوديه ها !! ميگين چرا؟ شما يه شهر رو تصور بكنيد كه همه مردمش با يه ماسك باشن و هيچكس قيافه اصلي هيچكس رو نبينه و هيچكس اسم واقعي طرف مقابلش و همينطور روحيات اصلي اون رو ندونه اين شهر چه جور شهريه؟ يه مدت از اين شهر زده شدم متنفر شدم چراكه نيمه خالي ليوان رو ميديم و فكر ميكردم هم ماسك زدن غافل از اينكه توي اين شهر ماسكا خيلي شبيه صورت آدما هستن و نميشه بفهمي كه كي ماسك زده كي نزده به خاطر همين تصميم گرفتم كه نيمه پر ليوان رو ببينم و فكر كنم همه هموني هستن كه ميگن!!! ولي وقتي اين كارو كردم فهميدم اگه ساكنين اين شهر راست ميگفتن و توي زندگي واقعيشونم هميني بودن كه نقابشون ميگه ديگه ما توي ايران مشكلاتي به اسم فساد و رشوه و بيقانوني و .... نداشتيم. آخه شما بگين اگه يه مكاني به وسعت تصور همه ما فقط با حرف اداره بشه چي پيش مياد؟ ما هممون توي همچين سرزميني مجازي حرف ميزنيم حرف حرف حرف....... آخه يه كمم عمل كنين!! حالا فكر نكنيد من خودم همه اينايي رو كه ميگم عمل كردم ها نه، من خودمم جزو اهالي اين كوچه ام !!!! خيلي آسون كه هي حرف بزنيم كه آره اين كارو بكنيم ، اون كارو بكنيم ولي عمل كردن خيلي سخته!!! من كه تصميم دارم عمل كنم و حداقل سعي خودم رو ميكنم!!!
- راستشو بخواين الآن 5 يا 6 ماه كه من وبلوگ ميخونم و 4 ماه كه خودمم مينويسم. الآن كه فكر ميكنم ميبينم كه خيلي ساده وارد اين كوچه شدم و خيلي ساده تر خونه خريدم و خيلي خيلي ساده تر با اهالي اين كوچه رابطه برقرار كردم و خيلي خيلي خيلي هم چيز ياد گرفتم. اين خونه خريدن من خيلي روي من تاثير گذاشت تا حدي كه : ديگه رانندگي نميكنم چون گواهينامه ندارم واين خلاف قانون، به صورت جدي دروغ نميگم ولي يه وقتايي يه كسايي رو سر كار ميذارم، سوار موتور عموم نميشم چون هنوز گواهينامه ندارم ، خوش قولتر شدم ، به خدا نزديك تر شدم ، از HTML يه كم سردر ميارم ،‌ معني عشق رو بهتر ميفهمم ، عقايد و نظراتم رو بهتر ابراز ميكنم و به عقايد ديگران احترام ميذارم ، به درس علاقه مند تر شدم ، ثبات روحي بيشتري دارم ، خيلي كمتر عصباني ميشم ، به پدر و مادرم بيشتر احترام ميذارم و ........ راستش ميخوام تا ابد توي اين كوچه بمونم.
- يه چند وقت به خاطر امتحانات از خونه بيرون نيومدم ببينم توي محله بلاگر چه خبره و از نامه شيما دير با خبر شدم. به نظرم خيلي عجيب اومد كه يه كسي پول نداشته باشه و گشنگي بكشه اونوقت يه آدرس ايميل يه حال و حوصله كلون داشته باشته كه بشينه نامه بنويسه!!! راستش به نظرم حتي اگه حرفهاي شيما واقعيت باشه و حقيقت داشته باشه (كه خيلي بعيده) بازم اين دليل نميشه كه اون به همچين كاري دست بزنه. درسته من طعم فقر و نچشيدم و نمي دونم گشنگي چيه؟ ولي آدماي فقير تري رو ديدم و ميشناسم كه خيلي سر بلند زندگي ميكنن و حتي صدقه نميگيرن در حالي كه لباس ندارن كه بتونن از خونه خارج بشن!!! اگه قرار باشه هركي از زور فقر گشنه ميشه دست به همچين كاري بزنه اونوقت آزمايش خدا چي ميشه؟ اونوقت صبر و استقامت در راه خدا چه معني اي ميده ؟ بيشتر نمينويسم چون هم خوشم نمياد سر كار باشم تا نويسنده نامه بهم بخنده و هم حتما شما توي وبلوگ هاي ديگه در اين باره زياد خوندين.

عاشقانه:
- اگه روزي،‌ روزگاري ، سر زدي به نينوا ............. / ............. قصه غربت ما رو واسه مولا بنويس!
- اينم يه دعا از زبان حافظ و از دل من :
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت ......... / ........... بادت اندر شهرياري برقرار و بر دوام
سال خرم، فال نيكو، مال وافر ، حال خوش ............ / ........... اصل ثابت ، نسل باقي ، تخت عالي ، بخت رام
- اينم از قرآن: « اهل ايمان در راه خدا و كافران در راه شيطان جهاد مي كنند. پس شما مؤمنان با دوستان شيطان بجنگيد و ( از آن ها هيچ بيم و انديشه مكنيد) كه مكر و سياست بسيار سست و ضعيف است.» ‹ آيه مباركه 76 سوره النساء›

تنهايي:
- شيشه پنجره را باران شست ...../..... از دل من اما چه كسي ياد تو را خواهد شست؟
- بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم........
- توي كوچه هاي تنگ تنهايي، درحال تعقيب كردن رد پاي زخمي اميد و به دنبال هق هقي براي گريه ، و با دلي هزار تكه شده ، نام ترا فرياد
ميكشم شايد تو پرستار اميدم ، هق هق گريه ام و مرهم دلم باشي. مهدي
- غم غربت و غروب ، باد دل من چه ميكند؟ ....... / ....... همه اميد من به پاسخ و جواب توست مهدي
- واي بر من اگر تو آن گمشده ام باشي!!!

پايانيه:
- آقا احسان معذرت! من پنج شنبه دچار مشكل شدم و نتونستم وبلوگم رو به روز كنم.
- از همگي معذرت ميخوام به خاطر اينكه خيلي حالگيري نوشتم.
- هي بچه پررو تو ديگه توي وبلوگ چيزي ننويسي يه معذرت خواهي كردم ...... حواست رو جمع كنا!!
- آقايون خانوما هيچكدوم يه سايت يلدين كه بشه تلفن اينترنتي مجاني از اونجا زد ؟ لطفا سريعا جواب اين سئوال رو بدين چون تاريخ مصرفش ميگذره!!- شايد دفعه ديگه يه غذاي خوشمزه يادتون دادم.
گمگشته در كوچه هاي تنهايي! مهدي

۱۳۸۰/۱۰/۲۹

به نام رحمتگر مهربان
سلام

راستش نميدونم چي بگم !
هر وقت مطلبي مي نويسيم هر كسي نظري مي ده :
اگر درباره قرآن مي نويسيم ميگن اين حرفا به قيافتون نمي خوره
اگر درباره عشق مي نويسيم مي گن هنوز زوده
اگر در باره امامان مي نويسيم ميگن حزب اللهي هستين
اگر درباره سياست مينويسيم ميگن گنده تر از شماها توش موندن ديگه چه برسه به شماها
خلاصه ما هم مجبور خط اختراع كنيم و طوري بنويسيم كه ديگه كسي نتونه اشكال تراشي كنه.(راستي هر وقت نتونستيد بخونيد به مهدي فحش بدين)
موضوع امروز اين كه چه كار كنيم وب لاگمون پر طرفدار بشه .يك سري كارهاي جالب است كه با انجامشون حتما موفق ميشين
1 - موضوعاتي با عناوين جالب و در خور روز بنويسيم مثل كارهايي كه مهدي هر روز ميكنه و همش به من مي گه متن بنويس پس چي از تيم زدنمون .
2 - متن هاي عاشقي ليلي و مجنون و زير باران قدم زدن و از اين جور حرفا.
3 - مورد سوم را به بدليل مسايل فرهنگي حذف كرديم.
4- غر زدن به مسايل داخلي.
5 - فحش دادن به مملكت داران.
6 - روش هاي ترجه متون انگليسي به فارسي.
واز اين قبيل كارها كه ديگه كسي وقت رفتن به سايتهاي ديگه رو نكنه (البته طي آخرين آمار ياهو پر طرفدار ترين سايت بعد از msn بوده)

پايانيه:
سلام
ما همه ايرانيان ملت آزاده ايم / دانش و فرهنگ را ما به جهان داده ايم

متون بعدي من ممكنه در باره عشق با شه ( نه فقط براي طرفدار)








۱۳۸۰/۱۰/۲۶

سلام
خوشبختانه بالا خره امتحاننان تمام شد وراحت شديم
متن جالبي رو جايي خوندم گفتم بنويسم شايد شما هم خوشتون بياد
؛خواستم هديه اي برايت بفرستم
گل گفت مرا بفرست كه مظهر پاكي و صفايم
سرو گفت مرا بفرست كه مظهر استقامت و پايداريم
خار گفت مرا بفرست تا بر چشم دشمنانش نشينم
در انديشه انتخاب بودم كه قلبم به تپش افتاد وگفت مرا بفرست كه مظهر محبتم
من هم با تمام وجود قلبم را به هديه كردم.
خدايا هركه دوست داري بياموز كه
عشق بهتراز زندگي كردن است
وهر كه را بيشتر دوست داري بياموز
كه محبت بهتر از عشق است

۱۳۸۰/۱۰/۲۴

امروز امتحانات رسمي تموم شد فقط يه تاريخ مونده!!!
راستي ممكن يه مدتي نباشم!!!

۱۳۸۰/۱۰/۲۲

آقا محمود معذرت !!!!

۱۳۸۰/۱۰/۲۰

راستي آقا محمود عاشق جد و آبادته!!!! بي كلاس
سلام
واقعا اين كنتور چيز جالبيه ها!! ميگين چرا؟ الآن بهتون ميگم. اين كنتور ما، راستي حالا بذارين در مورد «ما» بگم بعد كنتور. همگي توجه كنن كه وبلوگ عاشقانه توسط دو نفر نوشته ميشه و به همين دليل من ديگه اين مشكل رو ندارم كه هي تايپ كنم ما دوباره پاكش كنم بزنم من، راحت شدم ديگه!! فكر كنم نصف بيشتر وبلوگ نويسا به اين مشكل ما و من دچار باشن! حالا در مورد كنتور. اين كنتوري كه در وبلوگ ما به كار رفته خيلي باحاله، اولا به خاطر اينكه تعداد اونايي رو كه به وبلوگ سر زدن نشون ميده و آدم تكليف خودشو ميدونه. ثانيا وقتي كه به عنوان كسي كه صاحب كنتوره، هر وقت كه روي كنتور كليك كني و وارد سايت بشي و رمزتو وارد كني يه چيزايي بهت نشون ميده كه خيلي جالبه (حداقل براي من كه جالب بود). اين چيزا عبارتند از اينكه : 1- افرادي كه به وبلوگ سر زدن از چه سيستم عاملي استفاده ميكنن، بروزرشون چيه، در چه ساعت و تاريخي به وبلوگ سر زدن و آدرس IP و يه كم هم در مورد مشخصات گرافيكي كامپيوترشون و يه چيزاي ديگه صحبت ميكنه و نمودار و فراواني و از اينجور چيزاي آماري رو به صاحب كنتور نشون ميده. حالا بهتون بگم كه تا اين لحظه تعداد 137 بار وبلوگ من خونده شده و از اين تعداد 75 نفر (54.74 درصد) از IE 5 و 57 نفر (41.61 درصد) از IE 6 و 3 نفر (2.19 درصد) از Netscape 3 و 2 نفر (1.46 درصد) از AOL به عنوان بروزر استفاده كردن. همينطور 73 نفر (53.28%) از win98 و 23 نفر‌ (16.79%) از win 2000 و 20 نفر (14.60%) از win NT و 18 نفر (13.14%) از Win XP و 3 نفر (2.19%) از يه سيستم عامل ناشناخته استفاده كردن (حتما فضايين!!!). جالبه نه؟ تازه من بيشترين مراجعه كننده رو توي همين شنبه (06/01/2002) به تعداد 34 نفر داشته ام. و به طور متوسط روزي 17 خواننده!!. كمترين مراجعه كننده رو هم ديروز يعني چهارشنبه (2 نفر) داشتم. خدائيش حال كردين؟ حالا برين يه كنتور واسه خودتون دست و پا كنيد. اگه روي كنتور من كليك كنيد خود به خود راهنمائي ميشين. اگه مشكلي هم داشتين يه ايميل بزنين.
- من فكر كنم كه ما (من و محمود) كم سن و سال ترين وبلوگ نويس ايراني باشيم!! هر كي زير 17 ساله بياد روي ما رو كم كنه!!! تازه فكر كنم جزو معدود وبلوگاي تيمي باشيم!! (كي ميره اين همه را رو؟)
- راستي با template جديد حال ميكنين؟ من خودم تصويرا و كاغذديواريشو نديدم ولي اگه مشكلي داره لطفا منو مطلع كنين!

عاشقانه:
- حافظ :
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد .................... / ................... ياد حريف شهر و رفيق سفر نكرد
يا بخت من طريق مروّت فرو گذاشت ................. / ................... يا او به شاهراه طريقت گذر نكرد
گفتم مگر به گريه دلش مهربان كنم .................... / ................... چون سخت بود در دل سنگش اثر نكرد
شوخي مكن كه مرغ دل بيقرار من .................... / ................... سوداي دام عاشقي از سر بدر نكرد
هر كس كه ديد روي تو بوسيد چشم من ................ / .................. كاري كه كرد ديده من بي نظر نكرد
من ايستاده تا كنمش جان فدا چو شمع .................. / .................. او خود گذر به ما چو نسيم سحر نكرد
- قرآن:
« پس شما مؤمنان چنانكه به آيات خدا ايمان داريد از آنچه نام خدا بر آن ذكر شد تناول كنيد.» ‹ آيه 118 سوره مباركه انعام ›

تنهائي:
- حكايتي درباره يكي از رياضيدان هاي مشهور مي گويند كه خالي از لطف نيست: روزي قرار بود اين رياضيدان در حضور جمع تحصيلكرده اي سخنراني كند. او در شروع صحبت يك عبارت رياضي را روي تخته نوشت و گفت: « در واقع اين عبارت بديهي است». رياضيدان دوباره به عبارت نوشته شده نگاه كرد و گفت: « حداقل من فكر مي كنم بديهي است». اما همچنانكه شك او قوي تر ميشد گفت: «ببخشيد» و كاغذ و مدادي برگرفت و سالن سخنراني را ترك كرد. بعد از بيست دقيقه او خندان به سالن بازگشت و پيروزمندانه گفت: «بله حضار محترم، اين عبارت بديهي است!». ( منظور از بديهي بودن اينست كه ما مي توانيم به طور شهودي درستي آن را قبول كنيم.)
- بود بقالي و وي را طوطيي../.. خوش نوايي سبز گويا طوطيي
در دكان بودي نگهبان دكان ../.. نكته گفتي با همه سوداگران
در خطاب آدمي ناطق بدي ../.. در نواي طوطيان حاذق بدي
جست از سوي دكان سويي گريخت ../.. شيشه هاي روغن گل را بريخت
از سوي خانه بيامد خواجه اش ../.. بر دكان بنشست فارغ خواجه وش
ديد پر روغن دكان و جامه چرب ../.. بر سرش زد، گشت طوطي كَل ز ضرب
روزكي چندي سخن كوتاه كرد ../.. مرد بقال از ندامت آه كرد
ريش بر ميكند و ميگفت اي دريغ ../.. كآفتاب نعمتم شد زير ميغ
دست من بشكسته بودي آن زمان ../.. چون زدم من بر سر آن خوش زبان
هديه ها مي داد هر درويش را ../.. تا بيابد نطق مرغ خويش را
بعد سه روز و سه شب حيران و زار ../.. بر دكان بنشسته بود نوميدوار
مي نمود آن مرغ را هرگون شگفت ../.. تا كه باشد كاندر آيد او بگفت
جولقي سر برهنه ميگذشت ../.. با سر بي مو چو پشت طاس و طشت
طوطي اندر گفت آمد در زمان ../.. بانگ بر درويش زد كه هي فلان
از چه اي كل با كلان آميختي ../.. تو مگر از شيشه روغن ريختي؟
از قياسش خنده آمد خلق را ../.. كو چو خود پنداشت صاحب دلق را
كار پاكان را قياس از خود مگير ../.. گر چه ماندن در نبشتن شير و شير
جمله عالم زين سبب گمراه شد ../.. كم كسي ز ابدال حق آگاه شد
- You don`t marry someone you can live with , you marry the person who you cannot live without
Love deeply and passionately. you might get hurt but it`s the only way to live life completely
If you love someone ,Let the my. If they return toyou, It was meant to be. If they don`t their love was never yours to begin with
نميدونم اينا رو كجا خوندم و چرا يادداشت كردم ولي فكر كنم تو وبلوگ يونيكورن خوندمشون. خلاصه كه خيلي قشنگن ولي من نتونستم خوب به فارسي بر گردونم و ترسيدم كه نتونم درست منظور اون كسي كه اين حرفا رو زده برسونم. حالا هر كدوم ميبينيد ميتونين ترجمشو برام بفرستين.
- به سراغ من اگر مي آييد
نرم و آهسته قدم بر داريد
كه مبادا ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من

پايانيه:
- مي خواستم يه كمي سياسي و به روزتر بنويسم ديدم حالشو ندارم!! آخه وسط امتحانا با اون همه نمره درخشان چه حالي واسه آدم ميمونه؟
- ID من توي !YAHOO اينه: mahdi1364ir. اگه يه invite بفرستين تا رفيق شيم!!! گفتم بگم اگه كاري داشتين يا گپي يا ... .
- فكر ميكنم من و محمود اونقد حزب اللهي بازي در آورديم كه شما الآن فكر ميكنين ما دوتا هميشه يه چفيه دور گردنمونه و گشتيم يه آقايي واسه خودمون پيدا كرديم و عكسشو چسبونديم روي پيرهنمون!!! ولي نه به خدا من يكي كه اينطوريا نيستم!!! راستي گفتم چفيه ياد يه جك افتادم: «يه روز توي يه بحث سياسي يه تركه نشسته بوده. يكي از آدمايي كه اونجا نشسته بوده ميگه كه: «آره فلانيم راستي شده ديگه» يه هو تركه مي پره وسط حرف يارو ميگه:« اي دروغگوي خائن مگه نديدي چپيه ميندازه اونوقت ميگي راستيه!!!!»
- يخ بزنم با اين جكم!!! آخرشم اينكه خيلي باحالين!!!!
ساحل نشين قلب پرمهرتان: مهدي
برميگردم حتما!!!!

۱۳۸۰/۱۰/۱۹

BA KAMAL TASHAKOR AZ AGHA MAHDI BA IN KARAYE BAHALESH..
BA IN KAR ESHGIT SABET KARDI ASHEGHY.

۱۳۸۰/۱۰/۱۸

سلام
با عرض پوزش من فارسي ساز ندارم و مجبورم FINGLISH بنويسم. اميدوارم كه ببخشيد. حالا ميخوام از شما سؤال كنم ضايعترين حرفي كه زدين چي بوده؟ اونو برام ايميل كنيد.من فكر ميكنم ضايعترين حرفم اين بود كه وقتي يكي از دوستاي بابام به من گفت:«آقا محمود ما كه چاكريم.» من بدون فكر بهش گفتم: خيلي ممنون!!
ما ( من و مهدي) سعي ميكنيم بهترين حرفهاي ضايع!! شما رو كه به ما ايميل ميكنيد بنويسيم تا همه با اون حال كنن.
يك كلام از مولا:
امام علي فرمودند خصوصيات ابوذر در من اثر كرد و او را در چشمانم بزرگ نمود:
1- سكوت ( كم گوي گزيده گوي چون در ......./....... تا زاندك تو جهان شود پر)
2-اعتراض نكردن در پيش مخلوق!!
( چون فارسي نبود من يعني مهدي دوباره تاپپش كردم)

۱۳۸۰/۱۰/۱۶

هركي كاغذ ديواري (wallpaper) باهال واسه بلوگ داره برام بفرسته. جون من!!
از اون 77 نفري كه اومدن و با وبلوگ نوشته نشده برخورد كردن معذرت!!!
سلام
اين بلاگرم بعضي وقتا عجب حال ميگيره ها. روز پنچشنبه نشستم يه ساعت نوشتم بعدش كه Publish كردم سايت بلاگردان عزيز به راحتي نوشته من رو خورد!!! آره خورد، هيچي ديگه بعد از يه ساعت نوشتن همه زحماتم بر باد رفت!
- با وبلوگ حال كردين. باحال شده؟ خدا به كشكول عزيز خير بده كه همچين طراحي رو كرده. اي بابا فكر كردين كار منه، نه من اصلا قد اين حرفا نيستم! آخه اصلا HTML بلد نيستم اينارم كه مي بينيد از روي وبلوگ آقا سالك كپي كردم. اونم با 2ساعت وقت گذاشتن!!. خودمو كشتم. خلاصش اينكه دست آقا سالك درد نكنه. ولي سعي دارم هنوز تغييرش بدم، اگه خدا بخواد. فعلا كه امتحان پشت سر امتحان.
- اون شمشيري كه اون بالا مي بينيد يه كنتور كه تعداد اونايي رو كه تا اين لحظه به وبلوگ عاشقانه سر زدن نشون ميده.( جون مادرتون سر بزنيدا. يه وقت عدد كنتور روي صفر نمونه، آبروم ميره. ولي اگه سر نزنين مجبور دو ساعت اينترنت و بشينم پاي اينترنت هي بيام توي وبلوگ خودم هي خارج بشم دوباره بيام تو وبلوگم! تا كنتور هي شماره بندازه!!) خلاصه من هر كاري كردم كه هر كي وبلوگرو ميخونه يه ايميل بزنه تا بفهمم چند نفر خواننده دارم نشد. مجبور شدم كنتور بذارم تا هم خودم بفهمم هم بقيه. ولي چيز باحاليه.
- حالا طريقه كنتور گذاشتن:
ابتدا ماوس(موشواره!!) رو ور ميدارين بعد ميذارين سر جاش و تكونش ميدين تا نشانگر موشواره! روي شمشير بالاي وبلوگ من بياد بعدم كليك مي كنيد. حالا وارد يه سايت ميشين. بالا ، سمت راست صفحه يه كليد هست كه نميدونم روش چي نوشته يعني يادم نيست ولي فكر كنم يه چيزايي تو مايه «هر كي كنتور مي خواد دستش بالا» باشه. بعد از كليك كردن يه سري كارا انجام ميدين براي ثبت نام كه الآن يادم نيست ولي فكر كنم اول آدرس ايميلتون رو ميپرسه وبعد يه نامه براتون مياد كه روي لينكش كليك كنيد بعدش هم فرم مربوط به ثبت نام( مطمئنم همتون بلدين ولي اگه به مشكلي برخوردين يه ايميل بزنيد.) اين سايت يه سري خدمات خيلي بدرد بخور داره مخصوصا واسه وبلوگ داران عزيز از قبيل: مكاني براي ذخيره عكس ، طرح پرسشنامه ،‌ تهيه كنتور ، مكاني براي نگهداري رمزها و ... . بازم در اينجا خدا خيري به سالك خان بده كه اين سايت و به من معرفي كرد.
- آدما و حواها توجه كنن كه اين وبلوگ توسط دو نفر نوشته ميشه يعني يه وبلوگ گروهيه! يكي از اعضاي اين گروه دو نفره خودم يعني مهدي يه و نفر دوم آقا محمود كه فعلا در حال خر خوني و شايد كمتر بنويسه ولي كمو بيش باهاش آشنا خواهيد شد.

عاشقانه:
اين بخش رو واسه اين گذاشتم كه فال حافظ بگيرم و اينجا بنويسم و يا يه آيه از قرآن يا از نهج البلاغه يا هر كتاب باحال ديگه:
- اول قرآن. آيه 39 سوره مباركه المؤمنون :
اي قوم اين زندگاني (فاني) دنيا متاع ناچيزي بيش نيست و سراي آخرت منزلگاه ابدي است.
- حالا حافظ. به به عجب شعر باحالي واقعا اين حافظ بعضي وقتها چه حالي ميده به آدم:
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر ميكنند...../ ..... چون بخلوت ميروند آنكار ديگر ميكنند
مشكلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس ........../ ..... توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند؟
گوئيا باور نميدارند روز داوري ................../ ..... كاين همه قلب و دغل در كار داور ميكنند
يا رب اين نو دولتان را با خر خودشان نشان ..../ ..... كاين همه ناز از غلام ترك و استر ميكنند
اي گداي خانقه برجه كه در دير مغان ............/ ..... مي دهند آبي كه دلها را توانگر ميكنند
حسن بي پايان او چندانكه عاشق مي كشيد ......./ ..... زمره ديگر به عشق از غيب سر بر ميكنند
بر دار ميخانه عشقي اي ملك تسبيح گوي ......../ ..... كاندر آنجا طينت آدم مخمر ميكنند
صبحدم از عرش مي آمد خروشي عقل گفت ...../ ..... قدسيان گوئي كه شعر حافظ از بر ميكنند!!
من كه فكر مي كنم اگه حافظ تو اين دوره زمونه زنده بود حتما جزو مقتولين قتلهاي زنجيره اي بود شايدم به جرم تشويش اذهان عمومي پيش عبدا... نوري و موسوي خوئيني ها بود!!!

تنهايي:
- فرا رسيدن سال 2002 ميلادي بر همه همشهريان وبلوگدار مبارك!!( ذك ميذاشتي سال ديگه ميگفتي!)
- رهرو آنست كه پيوسته و آهسته رود ...../ ...... رهرو اوني نيست كه گهي تند بره گهي خسته ( مصراع دومش يادم نمياد شرمنده)
- گلي ( مخلوط آب و خاك) خوشبو در حمام روزي..../.... رسيد از دست محبوبي به دستم
بدو گفتم كه مشكي يا عبيري؟ ..../.... كه از بوي دلاويز تو مستم
بگفتا من گلي نا چيز بودم ..... / ..... وليكن مدتي با گل ( همون گل)‌ نشستم
كمال همنشين در من اثر كرد ...../.... وگرنه من همان خاكم كه هستم!
من يكي نفهميدم كه اين شاعر تو حموم گل ميخواست چيكار؟ و اينكه اين گل ما چرا در مصرع آخر خاك شد؟
- عشق آنست كه بلبل با رخ گل ميكند! ...../ ..... صد جفا ميبيندو باز هم تحمل ميكند!
- دوستي يعني تحمل داشتن ...... / ..... خستگي از دوش هم برداشتن
- قايقي خواهم ساخت / خواهم انداخت به آب/ دور خواهم شد از اين خاك غريب
- بازم بگم اينم از حافظ:
مرا گر تو بگذاري اي نفس طامع ...../ ..... بسي پادشاهي كنم در گدائي
بياموزمت كيمياي سعادت ................/ ..... زهمصحبت بد( به جز من) جدائي كن جدائي
- هنوزم ميخواين، اين آخريشه:
كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ / كار ما شايد اينست كه در افسون گل سرخ شناور باشيم!

پايانيه:
- پيوستن محمود رو به جمع وبلوگ نويسا و به وبلوگ عاشقانه تبريك ميگم.
- يه سري عكس روي اينتر نت دارم كه لينكش رو گذاشتم ان شا ا... خوشتون مياد.
ساحل نشين قلب پر مهرتان مهدي

۱۳۸۰/۱۰/۱۴

mahdi belakhare team zadim

۱۳۸۰/۱۰/۱۳

ميام خدمتتون!