۱۳۸۳/۰۸/۱۰

سلام
نه بابا هنوز بعضيا اينجا سر ميزنن و نظر ميدن. خدا رو شكر! سينا خان كه شرمنده كردن. بچه هايي كه اينجا سر ميزنن لطف كنن حتما نظر بدن. البته نه اينكه هي تشكر كنين و تعريف نه. مي خوام ازم ايراد بگيرين. مطمئن باشين من نظرا رو ميخونم و خيلي برام مهمه ها!
مليحه من چي بگم؟ منم از شكل قبلي بيشتر خوشم ميومد ولي به اصرار امين عوضش كردم. البته خوب بد هم نشده اين آبيه هم خوشگله. به هر حال اينم يه جوري تنوعه ديگه.
اينم يه عكس قشنگ تقديم به همه اونايي كه اينجا سر ميزنن.

براي ديدن در اندازه واقعي روش كليك كنين

غلط املائيشو گرفتم حال كردين!

۱۳۸۳/۰۸/۰۸

تنهاي تنها. بي دغدغه زمان. كتاب وكتاب. تنهائيم اينگونه پر مي شود. فرق هائي كردم ولي نه چندان مهم. نوشتنم جايش را به خواندن داده. همين!! درگيري كنوني ام كتابي است از جبران خليل جبران به نام اشك و لبخند. گرچه به زيبايي پيامبرش نيست و يا به قولي چنان شاهكاري هم نيست! ولي داستانهاي چند صفحه اي و كوتاه و البته كتابي اينچنين جذابيت خاصي دارد. ناگفته نماند، جبران خليل جبران هم اسم بزرگي است!! گاه گاهي جمله اي و تشبيهي ناب اميدوارم مي كند. صبوري لازم است!! شايد در پايان بهتر شود. اگر در كتابي فقط يك پاراگراف به زيبايي زير ديدي آن كتاب ارزش خواندن داشته است:
من آه دريا، تبسم كشتزار
و گريه آسمانم.
عشق نيز به همين گونه است.
آهي بر آمده از درياي ژرف محبت،
تبسمي بر گرفته از كشتزار رنگارنگ روح،
و گريه اي جاري از آسمان بي كران خاطرات.
(از كتاب اشك و لبخند اثر جبران خليل جبران)
پ.ن:
مي بيني هنوز هم با همون توصيفاي قشنگش آدم رو جذب ميكنه. حالا بذار تا آخر كتاب برم.

۱۳۸۳/۰۸/۰۶

چندی پیش مفتخر شدم تا در گردهمایی با موضوع اسلام دینی که از نو باید شناخت با حضور سرکار خانم دکتر مهدیه الهی قمشه ای شرکت کنم این گردهمایی در تالار حافظ دانشگاه آزاد واحد کرمان برگزار می شد تمایل دارم تا گزیده ای از سخنان پر مهر ایشان را برای شما عزیزان بنویسم
قبل از هر چیز می خواهم کمی از برکات روزه با شما صحبت کنم روزه گرفتن دو بعد دارد بعد اول که بعد ظاهریست این گونه است که از اذان صبح تا اذان مغرب دهانمان بر طعام بسته باشد تا بدین وسیله اراده ی خویش را تقویت سازیم و توانایی خود را در برابر مشکلات بالا ببریم اما بعد دوم این است که درونمان را اصلاح کنیم و از هر چه غیر از خدا بپرهیزیم زبانمان را بر گفتن سخنان بیهوده و زخم زبان های بی جا ببندیم و سخاوتمند باشیم
اما راجع به اسلام و اسلام شناسی
در دنیای امروز با پیشرفت علم و صنعت شناخت و پرورش اسلام کمتر جلوه می کند در حالی که بدون تردید فقدان اسلام در جامعه موجب خواهد شد که تمامی اکتشافات علمی گریبان گیر و مایه ی بدبختی جامعه شود امام علی (ع) در کتاب نهج البلاغه فرمودند: این دنیا دار مجازاست نه دار حقیقت خوش به حال آنکه از این گذرگاه توشه ای با خود بردارد آری زندگی انسان فانی و تمام شدنی نیست که با همین چند روز حیات دنیوی به آخر برسد بلکه انسان موجودی جاودانه است انا لالله و انا الیه راجعون اما دین ما آن دینی نیست که چون از پدران و نیاکانمان به ما به ارث رسیده آن را برای خود برگزینیم بلکه اسلام دینی است که ما خود بدان رسیده ایم و قلبا به آن ایمان داریم بنابراین هیچ گاه به اجبار به عبادت خدا نمی پردازیم و دستورات اسلام را با اکراه رعایت نمی کنیم چرا که وجود خدا را در درون خویش حس می کنیم و خدا را یار و همراه و گره گشای کارهای خویش می دانیم حضرت علی(ع) می فرماید: خدایا من تو را برای ترس از دوزخ عبادت نمی کنم من تو را برای رسیدن به بهشت هم عبادت نمی کنم تو را عبادت می کنم چرا که تو شایسته ی عبادت کردنی. ما روح دین و پرستش را در درون خود نهفته داریم و اصولا تمام انبیا برای این فرستاده شده اند که این حس نهفته را در درون ما بیدار کنند و اما بزرگترین فرستاده ی خدا حضرت محمد مصطفی( ص) است و کاملترین دین دین اسلام
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست
اسلام دین وحدت است دینیست که انسان ها را به هم پیوند می دهد دینیست که یکی از مهمترین شاخص هایش فضیلت اخلاقیست اسلام سفارشات بسیاری بر خوش رویی و خوش برخوردی انسان ها با یکدیگر دارد مسلمانان باید با یکدیگر با گشاده رویی سخن بگویند در آغاز رسالت خداوند به پیغمیر فرمان داد تا به سه طریق مردم را هدایت کند اول با بحث و گفتگو در مورد مسائل فلسفی دوم با پند و موعظه و سوم با زبان و رویی خوش چرا که انسان ها همه جلوه ای از وجود خداوند متعالند
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
و به عنوان آخرین کلام این نکته را یاد آور شوم که باید از شریعت به حقیقت رسید چرا که شریعت همچو ظرفی است که ما در آن از وجود الهی بهرمند می شویم و به قرب الهی می رسیم ولی توجه بسیار به مسائل حاشیه ای در احکام شرعی موجب واماندن انسان از قرب الهی خواهد شد

۱۳۸۳/۰۸/۰۳


بر پشت آن پرنده ی سفید پر و زیبا آسوده و بی دغدغه بر فراز کویر داغ و تشنه به تک درختچه های خشک و بی کس که از زیر نگاه خاکستری ام عبور می کنند می نگرم تا جایی که می توانم خاک می بینم خاک های داغ و مضطرب مضطرب ازنامردی طوفان طوفانی که دودمانشان را بر باد می برد می برد به آن بالاها بالاتر از خورشید بالاتر از خیال بالاتر از هر چه که هست و آخر کار به صورت من دیوانه می زندشان جگرم را به آتش می کشد قلبم بی حرکت مانده تشنه ی یک قطره محبتم این پرنده تا کجا توان تحملم را دارد منی که زخمی تر از پنجه ی خونین غروبم منی که در این سکوت وحشت و گمراهی چشم انتظار پیام قاصدک های توام من من یک درخت نحیف و بی جانم آرزو دارم که روزی سینه جلوی آن طوفان بی رحم بلند کنم نگذارم تا این خاک مقدس را به تاراج برد نگذارم تا ریشه هایم را هستی ام را غرورم را به شهر معلق سیاهی ببرد و تو ای باغبان مهربان دستان پر مهرت را به شکوفه های ظریف و خوش عطرم بکش تا که ازوجود تو سیراب شوند تا میوه وثمردهند تا رشد کنند تا به اوج بروند تا به دست خدا برسند

۱۳۸۳/۰۸/۰۲

سیزده خط برای زندگی
دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو بلکه به خاطر شخصیتی که من به هنگام با تو بودن پیدا می کنم
هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود
اگر کسی تو را آنقدر که می خواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد
دوست واقعی کسی است که دست های تو را بگیرد و قلب تو را لمس کند
بد ترین شکل دل تنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید
هرگز لبخند را ترک مکن حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود
تو ممکن است در تمام دنیا قفط یک نفر باشی ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی
هرگز وقتت را با کسی که حاضرنیست وقتش را با تو بگذراند نگذران
شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نا مناسب را بشناسی و سپس شخصی مناسب را به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر
می توانی شکر گذار باشی
به چیزی که گذشت غم مخور به آنچه که پس از آن آمد لبخند بزن
همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی
خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آن که دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد
زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار بهترین چیز ها زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری

۱۳۸۳/۰۷/۲۲

نمی دونم چی شد که یه دفعه فکرش ذهنمو مشغول کرد یه دفعه صدای نازنینش پیچید توی گوشم یه دفعه چهره ی نورانی و خندانش جلوی چشام نقش بست انگار که رو به روم ایستاده و داره به من لبخند می زنه چه قلب مهربونی داشت چه انسان پاکی بود چه قدر با صفا و پر انرژی بود با این که سن زیادی ازش می گذشت همیشه شاد و سر حال بود اولین بار که دیدمش دستاشو به حالت تواضع گذاشته بود روی سینشو با لبانی پر از گلهای نو شکفته ی لبخند به من گفت(سلام پسر جان خوش آمدی) انگار که همین دیروز بود توی حرف زدنش اینقدر کلمات قشنگ و دوست داشتنی به کار می برد که آدم دلش می خواست ساعت ها پای صحبتاش بشینه و لذت ببره ای کاش مادربزرگ من بود اونوقت هر روز می رفتم بهش سر می زدم و تا اونجا که در توانم بود ازش مراقبت می کردم اما حیف که از ما خیلی دوره خیلی دلم براش تنگ شده یادش به خیر وقتی که رفته بودیم دیدنش نوه های بازیگوش و شیطونش مدام سر به سرش می ذاشتن اون هم مثل همیشه با یه لبخند پر از عاطفه و محبت به روحشون گرما می بخشید چه دستپخت خوبی داشت مربای هویجش خوشمزه ترین مربایی بود که توی عمرم خورده بودم هر سال دم دمای عید که می شه با کمک همسایه ها و بر و بچه ها سمنو می پزه اونم چه سمنویی به خدا همچین غذاهایی توی بهشتم پیدا نمی شه الان هم که دارم می نویسم زیر دندونام مربای خوش عطر بهار نارنجشو مزه می کنم جای همه خالی امیدوارم این عطر توی نوشته هام هم پیچیده باشه خدا کنه که همیشه سلامت باشه خدا کنه 120 سال عمر کنه خدا کنه زندگیش پر از شادی و صفا باشه خدا کنه هیچ وقت گلای لبخند روی لباش پژمرده نشه ای کاش من هم می تونستم مثل اون باشم مثل اون ساده و بی ریا متین و متواضع ای کاش می شد با همه مهربون باشم قلبمو از کینه و غرور پاک کنم و مثل یه بلور زیبا بدرخشم

۱۳۸۳/۰۷/۱۵

زندگی- نگاه- فکر و تخیل- دیدگاه- قصد- مقصود- رفتار- گفتار- کردار- هزار و یک کلمه ی پر معنا کلماتی که هم اکنون از دریچه ی ذهنم می گذرد من چگونه می توانم با وجود این همه راز نهفته در مغزم آرام و بی تحرک گوش به فرمان شیاطین نفسم باشم؟ چگونه می شود فهمید؟ چگونه می توان دریافت که کمال و خوشبختی چیست؟ اگر باعث و بانی هر عملی مغز است پس چرا در عمل مغز هنگامی از خواب بیدار می شود که کار از کار گذشته؟ چرا؟ چرا باید به حکم انسان بودنم انسان گونه رفتار کنم؟چرا باید به زبان مادری سخن بگویم من که زبان عشق را بهتر از هر زبانی آموخته ام آیا کسی پیدا می شود که بفهمد وقتی از پرنده ای سخن بگویم؟ پرنده ای که فرسنگ ها دورتر از فاصله ای که هر انسانی قدرت شنوایی دارد نجوا کنان مرا به سوی خود می خواند نه این فکر و خیال نیست این عین حقیقت است حقیقت محض اما..... من بال پریدن ندارم من آزاد نیستم آزادی فقط از آن اوست او که نگاهش معنای هستی بخش و زیبای ایمان است او که قلبش بلوری از ستاره های چشمک زن آسمان ایثار و مهربانیست او که چشمانش صحنه ی یک روح دل انگیز و زلال و بی ریاست و من تنها و بی کس در حسرت یک نیم نگاه ای کاش می توانستم بدانم که چگونه؟ چگونه می توان خوبی را جست؟ چگونه می شود عاشقانه زندگی کرد بدون آن که معشوقه ای در کنار تو آرمیده باشد؟ چگونه می توان خورشید را از آن خود ساخت؟ چگونه می توان روح را به پرواز در آورد؟ چگونه می شود که کسی به معراج رود آن هم با دستی خالی و با پایی برهنه؟ یک چیز واضح است من در جستجوی پاکی ام در جستجوی معنایم در جستجوی آزادی می خواهم روحم را پرواز دهم از این سردابه ی جسم بگریزم از انسان ها فاصله بگیرم به فلک الافلاک برسم به اوج برسم به نور برسم من می خواهم که به معراج عشق بروم به زیارت پرنده ی کمال بروم و اما یک سوال از کجا باید گذر کرد؟ تا کجا باید دوید؟ چگونه می توان پاک بود؟ چگونه می توان زلال بود حتی بدون این که فرشته ی وحی فانوس روشنایی را جلوی پاهایت قرار دهد خداوندا او همان قدیسه ی شهر فرشتگان است و من برای بوسیدن انگشتان پایش بی قراری می کنم باید زندگی را از نو شروع کنم چشمانم را با اشک شوق شست و شو دهم تا جور دیگر ببینم من همانند نوزادی شروع به حرف زدن خواهم کرد اما حرف زدن از عشق و قدم به سوی کمال خواهم نهاد و کم کم پر خواهم کشید باید قداست را از آن پرنده ی زیبا آموخت باید صبر پیشه کرد راه مقصود بسی طولانیست راهی پر تلاطم راهی که در آن هرآینه شیطان یاس و نا امیدی سد راه می کند یادم باشد که جیب تلاشم را پر از سنگ های اراده کنم کدامین شیطان را از سنگسار اراده و ایمان رهاییست؟ و تو ای پرنده ی زیبا ای پادشه شهر فرشتگان تو ای ناووس قلب طوفان زده ی من آواز یاری ات را سر بده نغمه های دوستی را به دست های قاصدک دلت بسپار و مرا رهسپار جاده ی عشقت بنما مرا در آغوش خود جای ده بگذار تا نسیم خوش عطر گیسوانت را بر روی گونه هایم میزبانی کنم که من شیداوار و عاشقانه در جستجوی تو ام در جستجوی پاکی ام در جستجوی معنایم

۱۳۸۳/۰۷/۱۱

اين متن توي ايميلي از طرف يكي كه خيلي دوسش دارم نوشته شده بود:
انتظار مثه يه بيابون ميمونه كه دو تا گله شقايق و كاكتوس داره، ظاهر ان كاكتوسه، مقاوم در برابر سختي هاي زندگي و باطنش، شقايقه در دل ان.