۱۳۸۶/۰۳/۰۳

در کویر چیزی که خوب می روید خیال است!

از خواب می‎پرم. هوای خنک شبای کویر از پنجره میاد تو. ستاره‎ها هم هنوز سرجاشون هستن! به سختی و آروم بلند می‎شم. به راه رفتن تو تاریکی عادت کردم. دیگه سروصدا نمی‎کنم، زمین نمی‎خورم! توی مسیر به پارچ آب توی یخچال فکر می‎کنم. یادمه قبل از خواب پُرش کردم و خدا خدا می‎کنم که به یخ شده باشه. نمی‎دونم چقدر از قبل از خوابم گذشته. زبونم رو به زحمت حرکت می‎دم و می‎کشم روی لبم تا یه کم از خشکی‎شون کم شه اما فایده نداره. حسش نیست لیوان بردارم. لبه‎ی پارچ رو می‎ذارم رو لبم و ...

پارچ رو که میارم پایین انقدر سبکه که خالی به نظر می‎رسه. یه لحظه مکث می‎کنم: پارچ رو آب کنم و دوباره بذارم توی یخچال؟ یا بذارمش روی کابینت و برم بخوابم؟ بیخیال! کی اهمیت می‎ده؟ ...

پی‎نوشت:

خوابت رو که می‎بینم کویرِ تمنا می‎شم!

۱۳۸۶/۰۲/۳۱

خودم



خودمم.
باور کن این خودمم.

۱۳۸۶/۰۲/۳۰

دیوانگی بیستم

هرچی که توی این زندگی هست دو حالت داره:

یا هضمش می‎کنیم، یا نمی‎کنیم!

کاری به هضم نشده‎هاش ندارم... فرض کن انقدر خوش هستی که بتونی همه‎ش رو هضم کنی. خیلی راحت‎ها. بدون دل‎درد.

بعد از یه روز پر از هضم کردنی! داری توی خیابون قدم می‎زنی و می‎رسی به یه توالت عمومی... بالاخره هر هضمی یه دفعی هم داره دیگه!

القصه، شاد و شنگول و بی‎درد می‎پری توی توالت و کلی کیف می‎کنی که چقدر معده‎ت درست حسابی کار می‎کنه و دنیا تخمت نیست و همه‎چی خوبه و .... و این توالت چقدر تمیزه و اینا.

جونم واستون بگه که وسط همین فکر کردن دو زانو می‎زنی روی سنگ توالت و همینطور که به اینجور چیزا فکر می‎کنی و کلی کیفوری یهو می‎بینی یه جایی داغ شد. بلند می‎شی و می‎بینی سبک که نشدی هیچ، کلی هم سنگین‎تر شدی. خب، یه اتفاق ساده‎ی کوچولو افتاده! انقده توی چُس خودت گرم بودی که اصلن یادت رفته یه چیزی به اسم شلوارم هست که باید می‎کشیدی پایین!

خلاصه، من تا اینجاشو گفتم... شما یه زحمتی بکش یه جوری خودت رو با اون گندی که بالا آوردی برسون خونه!

پی‎نوشت:

مَرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی‎دردی، علاجش آتش است

۱۳۸۶/۰۲/۲۷

عاشقت هستم وقتی كه عاشقت نيستم

تو را دوست نمی دارم و دارم

تو را دوست می دارم و ندارم

چندان كه هر باشنده ای

آميزه ای است از هر دو سو.

تا آرامش را حتی

نيمه سردی است

و هر واژه را سكوتی.

تو را دوست می دارم

چرا كه اين آغاز عشق توست

آغازی به بی نهايتی كه پايانش نيست

و دوستت نمی دارم

زان رو كه جاودانه ای.

عشق من دو گونه زيست می كند:

عاشقت هستم وقتی كه عاشقت نيستم

و تو را دوست می دارم وقتی كه دوستت نمی دارم.


ادبیات یک بوسه|صدشعر عاشقانه از پابلو نرودا | ترجمه شاهکار بینش پژوه.

۱۳۸۶/۰۲/۱۷

دیوانگی بیستم

یک نظر بر خود نگر تا کیستی؟
هر چه هستی، هر که هستی
تخم ما هم نیستی...

پی نوشت:
خواننده گرامی: خداوکیلی با شما نیستم!

۱۳۸۶/۰۲/۱۲

دوست داشتن.

فعل ، فاعل، مفعول
عشق، عاشق، معشوق
دوست داشتن، ......، دوست

این چه جور عشقیه که عاشق توش مهم تر از معشوقه؟؟
من به همون دوست داشتن هزار بار بیشتر محتاجم که حتا اسمی هم واسه فاعلش وجود نداره. هر چی هست دوسته و دوسته و دوست.