۱۳۸۳/۰۶/۲۳

خوب تكليف معلوم شد. رشته پدري در سرزمين پدري! اينم خودش حكايتيه ها. من اصولا از هر چه كه به اجدادم مربوط بشه خوشم مياد. از سنت ها و عادت ها و رفتارشون و حتي سرگذشت اونها. اينه كه مدتها پاي حرف پدربزرگم ميشينم. خيلي حال ميده. خالا هم رشته مهندسي عمران كه همون رشته بابامه و دانشگاه ولي عصر (عج) رفسنجان كه شهر پدريمه قبول شدم. خودم كه خيلي راضيم. حالا بايد برم ببينم با دانشگاش حال ميكنم يا نه. دو ترم بايد بگذرونم بعدش اگه خوشم نيومد انتقالي ميگيرم ميام كرمان. خدا بزرگه. وقتي كه انتخاب رشته مي كردم گفتم خدايا هرچي به صلاحمه و بدرد من ميخوره و منم ظرفيتش رو دارم قبول شم و خوب گرچه كرمان رو بيشتر دوست داشتم ولي خدا خواست برم پدر بزرگ و مادر بزرگم رو از تنهايي در بيارم. رابطمم خدا رو شكر باهاشون خوبه. حالا تا ببينيم. يا حق.

0 نظر:

ارسال یک نظر