۱۳۸۳/۰۸/۲۳

يه گوشه نشستم. توي تاريكي اي كه با نور سفيد رنگ مونيتور روشن شده. نگام به صفحه سفيديه كه بايد سياش كنم.يه حسي دارم. نمي دونم چمه. فكر ميكنم دلم شكسته ولي نگاش كه ميكنم اينطور نيست. حتي ترك هم بر نداشته. يه جوري بي قراري ميكنه. اين دفعه تو بغل تنهائيم آروم نميشه. ووول ميخوره. انگاري دل درد گرفته دلم! نمي دونم. يه جاهايي توي توي بدنم مورمور ميشه. يعني ميشه خدايا؟ اين چه حسيه؟
دوستاي خوبي دارم. محمود خيلي شبيه خودمه فكر كنم. دوست قديميمه و صميمي. يه وقتايي آرزو ميكنم كاش مثل دوران راهنمائي با هم بوديم. دلم واسش تنگ شده. خوش به حالش. يه ساعت خوشگل داره. تازه بهش دادن. خودش ميفهمه يعني چي. ايشالله خوشبخت شه.
دلم واسش تنگ شده؟ نمي دونم. چرا اينقدر حساس شدم؟ اين روزها زياد گريه ميكنم؟ يا قبلا كم گريه ميكردم؟ خدايا ماه رمضون هم تموم شد. كي خريت من تموم ميشه.
اي كاش الآن اينجا بود. اگه بود بغلش ميكردم؟ نميدونم. ولي حتما بهش ميفهموندم دوسش دارم. بهش ميگفتم عاشقتم. تا ديگه واسه لجبازي با خودش دلتنگي منو بيشتر نكنه.
بعضي وقتا هيچ چيز به اندازه اوني كه منتظرشي واست درد آور نيست. منتظر يه حادثه تلخم. نمي دونم چي ولي بدجوري منتظرم كه بدبخت شم!
دلم يه ليوان هويج بستني داغ ميخواد! شايدم يه ليوان قهوه سرد و بي رمق
آخه اين ابره هم بايد بذار دقيقا غروب امروز بباره؟؟
يادمه يه دوستي داشتم دوران بچگيمو باهاش شريكم.از دستش دادم. نه اينكه فكر كنين مرد. نه فقط عوض شد. يعني يه آدم ديگه شد. ديگه نميشناسمش. فقط نميدونم چمه. وقتي ياد بچگيم ميوفتم دلم واسش تنگ ميشه.
آخ. چرا نميتونم راحت بهش بگم؟ آخه .... هيچي ولش كن.
هميشه آرزوي يه خواهر بزرگتر از خودمو داشتم. يه خواهر دوست داشتني و مهربون. اين روزا يكي پيدا كردم. خيلي خوبه. قرار شد بياد اينجا بنويسه. ايشالله خودش خودش رو معرفي ميكنه. حالا شديم چهار تا.
ببين دلم پيش دلت كم آورده. ميفهمي كه؟
پ.ن.:
امروز فهميدم چه چيزاي بزرگي رو نميفهمم. چقدر دونستني هست كه نميدونم.

0 نظر:

ارسال یک نظر