۱۳۸۱/۰۵/۲۵

سلام
اگه بدونین از یه سلام تا سلام بعدی ای که به شما می گذره چی به من میگذره! جاتون خالی!!!!!!! این عمو اکبرم یه موتور ( بیشتر شکل لگنه!) داره که می خواد بفروشه! موتور بدی نیست فقط ظاهر نداره حالا یه عکس ازش توی وبلاگ میذارم. خلاصه منم می خوام بخرمش. حالا هی آقاجونم (همون بابا) می گه که عموت باید بره اون موتوره فیمت کنه بعد! می گه حساب حسابه، کاکا برادر! نمی دونم والا! خلاصه دیروز صبح اومدیم با عموم سوار موتور شدیم بریم قیمتش کنیم موتور پنچر شد! امروزم که عموم گفته خودت برو قیمت کن با محمود راه افتادیم بریم قیمتش کنیم دوباره پنچر شد! خلاصه بعد از کلی مکافات کاری کردیم که کمتر باد خالی کنه! یه تیکه راه می رفتم بعد دوباره موتور بادش میکردم دوباره میرفتم! واسه اینکه کمتر باد خالی کنه نشستم روی باک موتور! خلاصه با این وضعیت تا سر کوچمون اومدم! سر کوچه که رسیدم اومدم ترمز کنم چون روی باک نشسته بودم پام سُر خورد ( افتادم تو حوض نقاشی ) و افتاد روی پدال ترمز! خلاصه ماجرا اینکه موتو افتاد زمین و منم همراهیش کردم! چشمتون روز بد نبینه! همین جور کشیده شدم رو آسفالت! به اندازه یه دایره به شعاع 5 سانتی متر روی زانوی چپم داغون شده. روی دستامم که نگو! هر گوشش یه زخمی هست! خلاصه خیلی شانس آووردم.
:: آنگاه قانون گری گفت درباره قانون های ما چه می گویی، ای استاد؟
و او پاسخ داد: شما به قانون گذاری دل خوشید، اما از شکستن قانون دل خوش ترید. مانند کودکانی که در کنار دریا با جد و جهد از ریگِ تر برج می سازند و با خنده آن را ویران می کنند. اما هنگامی که شما آن برج های ریگیِ خود را می سازید، دریا بازهم ریگ به ساحل می آورد، و هنگامی که شما آن برج ها را ویران می کنید، دریا با شما می خندد. به راستی، دریا همیشه با بی گناهان می خندد!
اما چه باید گفت درباره کسانی که از برای آنها نه زندگی دریاست و نه قانونِ انسانی برجِ ریگ،
کسانی که زندگی از برای شان خَرسَنگی ست و قانون تیشه ای تا با آن سنگ را به هیئت خود در آورند؟
و درباره لنگانی که از رقاصان بیزارند؟!
و درباره وَرزاوی که یوغِ خود ار دوست می دارد و آهوانِ دشت و گوزنانِ جنگل را جانورانی سرگشته و سرگردان می بیند؟
و درباره مار پیری که نمی تواند پوست بیندازد و ماران دیگر را برهنه و بی شرم می نامد؟
و درباره آن کس که زود به بزم عروسی می آید و چون پر خورد و خسته شد به راه خود میرود و می گوید هر بزمی بزهی ست و هر بزم نشینی بزهکاری؟
چه بگویم درباره این کسان، جز آنکه آن ها هم در آفتاب ایستاده اند، اما پشت من به خورشید دارند؟ این کسان فقط سایه های خود را می بینند و سایه آن ها قانون آن هاست. و از برای آن ها خورشید چیست، مگر چیزی که سایه می اندازد؟ و به جا آوردن قانون چیست، مگر خم شدن و کشیدن خطِ سایه بر روی خاک؟
اما ای شما که رو به خورشید گام بر میدارید، با کدام خطی که روی خاک کشیده شود از رفتن باز می مانید؟
و ای شما که همراه باد میروید، کدام بادنما راهبرتان خواهد شد؟ کدام قانون انسانی راهتان را خواهد بست، اگر یوغ تان را بر در زندان کسی نکوبید؟
از کدام قانون خواهید ترسید، اگر برقصید ولی بر غُل و زنجیر کسی پا مگذارید؟ و کیست که شما را به داوری بکشاند، اگر جامه خود را پاره کنید اما بر سرِ راهِ کسی نیفکنید؟
ای مردمان اُرفالِس، شما می توانید دُهُل را در پلاس بپیچید و سیم های ساز را بازکنید، اما کیست که بتواند چکاوک را از خواندن باز دارد؟ ( کتاب پیامبر، نوشته جبران خلیل جبران )

0 نظر:

ارسال یک نظر