۱۳۸۲/۱۰/۰۵

دیشب زود خوابیدم. حوالی ساعت 11 بود. آخه امروز کنکور آزمایشی داشتم. داشتم خواب بچگیا رو میدیدم. وقتی که لی لی بازی میکردیم و می خندیدیم. اونوقتا که غصه هیچ چیزی رو نمی خوردیم. توی خواب داشتیم دنبال هم می کردیم که یهو احساس کردم دارم تکون می خورم. با وحشت از خواب بیدار شدم. دیدم پرده ها اینور اونور می شن. اولش فکر کردم مثل همیشه خوابای قشنگ بچگی هام آخرش به کابوس ختم شده ولی نه بیدار بودم. خوشحال شدم ولی هنوز ترس توی وجودم بود. هنوز همه چیز می لرزید فکر کردم سر گیجه دارم ولی نه فرق میکرد. ترسم صد برابر شد زلزله بود زلزله. زمین لرزه حدود 30 یا 40 ثانیه طول کشید و همه این افکار درهمین مدت از ذهنم گذشت. وقتی از جام بلند شدم دیگه زمین نمی لرزید. با اینکه هوا سرد بود من گرمم شده بود. ساعت رو نگاه کردم دقیقا پنج و نیم صبح رو نشون میداد.توی خونه همه بیدار شده بودن. یه ربع ساعتی نشستیم تا دلهرمون بریزه. بعدشم نماز صبح رو خوندم و رفتم بخوابم ولی خوابم نمیومد! هنوز ترس توی وجودم بود. متعجب بودم از اینکه چطور بیدار شدم؟ من اگه بمبم می ترکوندن از جام تکون نمیخوردم. چه برشه به یه لرزشه کوچیک. خلاصه هرچی جون کندم یه کم بخوابم تا سر جلسه کنکور خوابم نبره نشد. صدای آقاجونم(من پدرم رو با این اسم صدا میکنم) رو میشنیدم که با موبایلش همهش به این و اون زنگ میزد تا خبر بگیره که این زلزله جایی رو خراب نکرده باشه. اول به بخشدار گلباف زنگ زد آخه اونجا به زلزله خیزی معروفه ولی اینبار اونجا خبری نبود!! من که اصلا باورم نمیشد جایی خرابی بار اومده باشه و اونو یه زمین لرزه کوچولو میدونستم. ولی دلهره آقاجون بیخودی نبود بعد از چند تا تماس ساعت شش بود که فهمیدیم نزدیکای بم مرکز زلزله بوده و هرچی به موبایل فرماندارش تماس گرفتیم اشغال بود و بعدش معلوم شد که همه خطوط تلفن و موبایل بم فطع شدن. من اصلا فکرشو نمی کردم که خیلی جدی باشه.ساعت هفت و نیم صبحانه میخوردم. آقاجون اینا قرار بود برن خونه پدربزرگم که 100 کیلومتری کرمانه (رفسنجان) منم چون تا ظهر گیر کنکور آزمایشی بودم گفتم نمیام. آماده شدم و رفتم واسه کنکور. تا ساعت دوازده و نیم درگیرکنکور بودم. وقتی از حوزه امتحانی اومدم بیرون دیدم شهر چقدر آشفته است. وقتی شلوغی جلوی بیمارستان باهنر که سر راهم بود رو دیدم فهمیدم اتفاقی افتاده. به خونه که رسیدم دیدم آقاجون اینا خونه هستن. وقتی رفتم تو داداش کوچیکه خبرارو داد و گفت بم داغون شده. رنگم رفت. آقاجون رفته بود به مرکز ستاد حوادث غیر مترقبه. نشستم پای اخبار. آشناهای دور و نزدیک زنگ میزدن تا از احوال اقوامشون که توی بم بودن با خبر بشن. من یه دم با آقاجون در ارتباط بودم. وقتی به هرکی زنگ میزد میگفتم هیچ راه ارتباطی نیست طرف پشت تلفن وا میرفت منم بغضم میترکید. هنوز ارتباط تلفن و موبایل قطع بود. ساعت 7 صبح توسط بی سیم یکی از مراکز نظامی بم (که البته اونم ویران شده بود) با کرمان تماس گرفته بودن و گفته بودن که اوضاع خیلی وخیمه. الآن هم به وسیله موبایل ماهواره ای با بم در ارتباط بودن. الآن که ساعت 7 عصر خوب میفهمم چه خبره. آقاجون هنوز نیومده وبه فکر جور کردن پتو و غذا واسه اعزامه. حالا خوب میفهمم که بیدار شدن من از لرزش زمین نبود. آره من از صدای همه اونایی که داشتن خواب بچگیاشونو میدین بیدار شدم. همه اونایی که خواب بچگیاشون آخرین خوابیه که دیدن. همه اونایی که حدود 12 ساعت پیش بودن و الآن نیستن. همه اونایی که از تلخی این شب تا مدتها دیگه خواب نمیبینن. بعد از حرف اون پیرمرد توی تلویزیون شبکه کرمان می فهمم. همونی که با صورت زخمی روی زمین خوابیده بودو گریه نمیکرد(آخه گریه کردن بیفایده بود.از بس گریه کرده بود اینو فهمیده بود)و میگفت من از مردم هیچ انتظاری ندارم غیر از اینکه جنازه عزیزامو از زیر آوار در بیارن.حالا میفهمم که بنای 2500 ساله ارگ بم به خاطر لرزش زمین نریخت. نه ، اون از این چیزا زیاد تحمل کرده و خم به ابرو نیوورده ، بیدی نیست که با این بادا بلرزه. اگه ریخته فقط از غصه است. مدتهاست که چشمه اشکش خشک شده و دیگه نمیتونه با گریه خودشو آروم کنه. دیگه تحمل از دست دادن عزیزاشو نداره ، دیگه نمیتونه.می لرزه و خراب میشه . درسته خیلی بزرگه ، خیلی عظمت داره ، بزرگترین بنای خشتی دنیاست ولی پدربزرگ هم هست. پدربزرگ مهربون همه خونه های خشت و گلی دنیاست. بچه های عزیزشو نزدیک خودش نگه داشته بود. ولی حالا همه رو یهو از دست داده. کوهم که باشه آب میشه چه برسه به یه بنای خشتی؟ الآنه که میفهمم اون نمرد، ارگ بم رو میگم، همون پدر بزرگه همه خونه های واقعی ساخته شده از خشت و گل، همون خونه هایی که هرچقدر هم که فقر توشون باشه صفا وصمیمیت توشون بیشتره ، آره ارگ بم نمرد بلکه خودکشی کرد. آره خودکشی کرد که غم انگیزترین غروب عمرشو نبینه!!

پی نوشت:

اگه آشفته است ببخشید آخه خودم آشفتم قاطی کردم.

اینجاکه شباخیلی سرده، بم که سردتره ، بیچاره مردم.

0 نظر:

ارسال یک نظر