۱۳۸۴/۰۲/۳۰

...

نمی تونم..... خوب نمی شه! چیکار کنم؟ خیلی دوست دارم عین علی باشم. دلم خوش باشه با دو تا دختر حرف می زنم یا هی بگم گوشی موبایلم رو 400 تومن خریدم الآن شده 300 تومن! یا مثل احمد که غش می کنه وقتی دختره باهاش حرف می زنه و به خاطر این که اون دختره یه نسبت فامیلی نسبتن دوری با من داره روش نمی شه جلوی من با دختره حرف بزنه!! یا عین رضا که جلوی روت همونیه که پشت سرته. و البته وقتی هم جو بگیرتش با همه کس و همه چی شوخی می کنه. هر حرفی هم برسه می زنه! خیلی هم ادعای مردونگیش می شه. یا شاید مثل حمید که دوست دخترش رو میاره سر کلاس پز بده یا عین خیلیای دیگه. مثل اونایی که تا تنها می شن و می بینن یه جوریشون می شه جمع شن تو پارکِ موزه قلیون بکشن و بگن و بخندن و وقتی میرن خونه بگن: آیییییی چقدر خوش گذشت... یا مثل اونی که همه درد غربت رو تو این می بینه که بهش فحش میدن و چون توی شهر خودش نیست میترسه جواب فحش رو بده!! یا مثل اونایی که همیشه حاشیه ان و جلب توجه نمی کنن چون مطمئنی چیزی ندارن که بخوای کشفشون کنی. خیلی دوست دارم مثل یکی از این همه آدم باشم ولی نمی تونم. چرا؟ خوب نمیشه. نمی تونم بشینمو یک ساعت در مورد فرق ولوو FH-12 با بنز حرف بزنم. یه وقتایی فکر میکنم اگه نبودم چقدر زندگی راحت تر بود! واسه اطرافیام می گم. لامصب همچین زندگی رو هم دوست دارم که نمی تونم ازش دل بکنم، برم بالای یه ساختمان چند طبقه و خودمو ول کنم وسط خیابون! چشمام رو ببندم و فکر کنم دارم پرواز می کنم و به اندازه همون یه لحظه لذت آزادی رو مزه کنم. شاید کمتر از یه ثانیه. بعدشم درد برخورد محکم اندامم با آسفالت رو اصلا به روی خودم نیارم و دیگه چشمام رو باز نکنم. هی! اگه می دونستم آزاد می شم حتما همین کار رو می کردم. ولی با همون سه نقطه میاد.
هی! افسوس ...
پ.ن: زندگی رو دوست دارم!
پ.ن2: پشت تلفن می گه: یعنی توی اون کلاس 40، 50 نفری یکی نیست مثل تو باشه؟ و من هنوز جوابشو نمی دونم.

0 نظر:

ارسال یک نظر