۱۳۸۴/۱۰/۱۴

لیلا

نوشته:
"راستش خیلی وقته دیگه کمتر نوشته های دیگرونو میخونم..به کامنتدونیه خودمم اصلآ اهمیت نمیدم! ..منتها بعضی حرفا و بعضی آدما هستن که نمیشه ازشون گذشت..شاید یه وجه مشترک..شاید یه حق....نمیدونم اما در مورد تو این حس رو دارم ...این حس یخ زدن تو اوج گرما یا آروم شدن تویه انتهای بیقراری حس غریبه ای نیست .. حداقل به جرات میگم بارها و بارها درکش کردم ... برای من اون لحظه ها به قیمت حروم شدن خیلی چیزا گذشت... نمیخوام بگم عشق دروغه ... مهدی کاش بدونی تو دل اونم چی میگذره ... کاش بدونی هر لحظش با چی سر میشه ... کاش بدونی به جای خدا عشقشو میپرسته.. ولی خواهرانه بهت التماس میکنم با دل خودت بازی نکن ...تکه تکش نکن..سهم سهم به هر کس و ناکسی نبخشش ...اون فقط ماله یه نفره ..."
حس غریبه ای نیس؟ فک نکنم... بهتره اینجوری بگی:
این حس یخ زدن تو اوج گرما یا آروم شدن توی انتهای بی قراری واسه ی من و تو حس غریبه ای نیست!
مشکلم همینه که نمی دونم. کاش می دونستم. کاش میگفت. یا شاید کاش من نمی گفتم. یا اون نمی فهمید. کی به کیه؟ نمی فهمید. منم با خودم بودم. ها؟
نمی فهمم. تیکه تیکه ش نکن یعنی چی؟ کس و ناکس؟ اون فقط مال خودشه. نیس؟

0 نظر:

ارسال یک نظر