۱۳۸۲/۰۶/۱۲

سلام
الان يه هفته اي هست كه از تهران بر گشتم عروسي پسر خالم بود كلي حال كردم. بعدشم خالم رو يعني مادر دامادو ورداشتم آووردم كرمون. امروز هم ساعت 5:20 حركت قطارشون به سمت تهران بود. داريم با محمد و محمود يه كار نظرسنجي انجام ميديم در مورد شبكه فاضلاب شهري كرمان (چه كلاسي!). خلاصه فعلا خيلي درگيرم. انقدر دوست دارم اين كتاب كارلوس فوئنتس رو تموم كنم منظورم خويشاوندان دوره، ولي وقت نميشه! خيلي قشنگه. خوب اين از روزمرگي من.
الان Defrage ميكنم خيلي با اين نرم افزار ويندوز حال ميكنم . وقتي Show Detail رو ميزنم و اون پنجره باز ميشه اگه بدونين چه حالي ميده! هميشه به يه جور آشفتگي بدون بي نظمي علاقه داشتم
اطلاعات روي هارد در كمال آشفتگي و از روي عجله ذخيره ميشن ولي خود هارد جاي هر كدوم رو ميدونه نه كس ديگه. خيلي لذت بخشه نيست! ولي من به خاطر سرعت بيشتر اين آشفتگي بدون بي نظمي ديجيتال رو با صرف وقت و انرژي! به هماهنگي تبديل ميكنم. عاقلانه است؟ بيشتر شبيه كار آدم بزرگاست. نه؟ اصلا ميدونين اينكه چيزي نيست اين ديجيتاله مجازيه. من خودم رو از اين لذت محروم ميكنم (منظورم آشفتگي بدون بي نظمي اتاقمه!) واسه اينكه ديگران كه نميفهمن آشفتگي بدون بي نظمي يعني چي اين ديگه آخر خريته ديگه نيست؟ و تازه از همه بدتر اينه كه من اينو ميدونم با اين حال دوباره به اين كار ادامه ميدم يعني اتاقم رو با خواسته هاي ديگران هماهنگ ميكنم جدا خيلي بده اتاق منه ولي به سليقه ديگرانه! يا اينكه موي منه ولي مدل موي ديگرانه! لباس منه و رنگ دلخواه ديگرانه! اين بدبختيه! نيست؟ اينكه آدم واسه ديگران زندگي كنه! بدون لهجه صحبت كنه تا فلان كس خوشش بياد!!! بدترين موردش ميدونين چيه؟ اينه كه آدم اون حرفي رو بزنه كه خودش قبول نداره ولي مورد نظر ديگرانه.
جالبه نه!!!!!!!!!!! پس تا برنامه بعد

0 نظر:

ارسال یک نظر