۱۳۸۳/۱۱/۱۷

به دلم می گویم:
هی فلانی، زندگی شاید همین باشد؟
دل به من می خندد
خنده ای تلخ، همچون دم مار!
و به من می گوید:
" من چه احمق بودم
با خودم می گفتم
مزه ی عشق چشیدی و دگر
جز ره عشق، راهی نروی"
من به خود لرزیدم
ضربان قلبم آتش ثانیه را می سوزد
عمر در رهگذر رود جریان دارد
خنده ام می گیرد، می گریم!
عاقبت خواهم مرد
بی آنکه بدانم
مزه عشق چه بود؟
و دل من
در این رود
به کدامین لحظه
آخرین جرعه را
بالا برد
من چه احمق بودم!!

پی نوشت اول: عصری هر چی نوشتم به نظرم چرت اومد. حالا این باز کمی قابل تحمل هست. یه وقتایی حال نوشتن هست، حسش نیست! یه وقتایی حسش هست، حالش نیست. بعضی وقتا هم هردوتاش هست ولی عرضش نیست!!!!
پی نوشت دوم: دوشنبه ساعت یک ونیم ظهر اولین کلاسم شروع میشه و رسما دانشجو میشم.
پی نوشت سوم: دستگاه ماهور از کتاب اول آموزش سه تار استاد ذوالفنون رو تموم کردم. حالا دیگه رفتم توی شور. فکر کنم تا عید نوروز کتاب اول ذوالفنون رو تموم کنم. بعدش هم کتاب اول استاد علیزاده رو باید کار کنم. این کتاب رو که تموم کنم دیگه ذره ذره ردیفها رو یاد میگیرم.
پی نوشت چهارم: یاحق!

0 نظر:

ارسال یک نظر