۱۳۸۳/۱۱/۲۰


من و دیوانگی شاید
به یکدیگر بپیوندیم
و عزمی تازه برگیریم
و طرحی نو دراندازیم.
من و دیوانگی حتی
برای خاطر ماهی قرمزهای توی حوض
به همراهی یک فریاد
در روزی زمستانی
به گنداب درون حوض
رنگی تازه می بخشیم.
من و دیوانگی هرگز
در مزار آرزوهامان نمی گرییم
و در اندیشه نمی مانیم
به دشمن ها نمی گوئیم:
اگر مردی نرو، برگرد!
می گوییم:
تو که مردی!
بیا با من مدارا کن.
من و دیوانگی هرگز
به عاقل ها نمی گوییم:
خوردن سیب چه کیفی دارد
می گوییم:
آری، آری
سیب هم جان دارد!
من و دیوانگی باید
به یکدیگر بپیوندیم...
و طرحی نو دراندازیم.

0 نظر:

ارسال یک نظر