۱۳۸۴/۰۴/۱۲

پرواز
باز قلمی در دست دارم به قصد نوشتن. بلکه درد های درونی ام اندکی تسکین یابند. دیر زمانیست که دگر دستم به نوشتن نمی رود. حواسم جایی دگر است. در پی عشقی دیگر به این سو و آن سو پرسه می زنم. گمان دارم از مسیر زندگی ام کمی منحرف گشته ام. از درجات خلوصم کاسته شده. دیگر دلم تنها برای یک نفر پر نمی کشد. به خیال خوش،خود را از بند کسی رها ساخته ام. اما این بار نه یک بند تازه که هزار و یک زنجیر به دست و پای خویش افکنده ام. این قصه ی شوم و بلا تا کجا ادامه دارد، نمی دانم. ولی خوب می دانم که عمرم را به رایگان به دست زوال می سپارم. حس می کنم مثل یک حیوان درنده در پی شکار این و آن دندان تیز می کنم. دیگر خسته شده ام از این همه جستجو و کنکاشت.آخر این همه تقلا و پیکار از بحر چه؟ در خیال دستیابی به چه بهشت و گلستانی خود را به دست این اوقیانوس بی انتها سپرده ام؟ نه، دیگر تحمل ندارم. از این پس تنها به خود خواهم اندیشید و تنها در مسیر رسیدن به خواسته های شخص خودم قدم خواهم نهاد.از این به بعد به تمام ذرات بدنم خواهم فهماند که دستان و پاهای پرتوانم هیچ محتاج تکیه زدن به آن موجود خیالی پرورش یافته در ذهنم نیست.درها و پنجره های ذهنم را به هوای تازه تری خواهم گشود. نفسی عمیق خواهم کشید و طراوت و آرامش را به جان و روحم هدیه خواهم داد و غبار جنون و انجماد را از سر بیرون خواهم راند وانگاه پرهایم را رو به خورشید طلایی خواهم گشود و پرواز خواهم کرد تا بیگرانه ها، تا سر منزل مقصود وینگونه عطر خوش جاودانگی را در تار و پود زندگی ام احساس خواهم کرد

0 نظر:

ارسال یک نظر