۱۳۸۴/۰۵/۰۹

اکنونم چنین است

دیدی بعضی وقتا مثلن داری یه ایمیل می خونی، یا وبلاگ می خونی، یا چت می کنی، یا با تلفن صحبت می کنی، یا اصلن داری فیلم می بینی دلت می خواد بپری نویسنده اون ایمیل یا وبلاگ رو، یا اونی که باهاش چت می کنی رو، یا اونی که باهاش تلفن صحبت می کنی رو، یا اصلن اون بازیگر فیلم رو بغل کنی و محکم فشارش بدی. دهنتو ببری دم گوشش و یواش زمزمه کنی: "هی! ببین حواسم به توئه. دوست دارم." و نفس عمیقی رو که کشیدی ول کنی تا بخوره به گوش و گونه ش. بخوای با همه وجودت، با ذره ذره ی سلول های بدنت، با همون فشار دادنش به سینه ت بهش حالی کنی که چقدر به فکرشی. حالیش کنی که هیچ وقت پشتشو خالی نمی کنی، که دوسش داری، که حاضری (اگه بتونی) همه دردشو از رو شونه ش ورداری بذاری رو شونه ی خودت! دیدی؟ خواستی؟ بعد شده نتونی هیچ غلطی بخوری؟ هان؟ اگه شده می فهمی من الآن چه حالی دارم!

0 نظر:

ارسال یک نظر