۱۳۸۳/۰۶/۰۷

تو که ترجمان صبحی....
ساعت رو نگاه می کنم . درست نیمه شبه. با ذوق و شوق کانکت می شم . لیست آی دی های یاهومسنجر رو نگاه می کنم. کسی نیست.به خودم می گم خوب تا ساعت یک صبح میاد. خودمو سرگرم می کنم. هی وبگردی. ساعت یک میشه ولی تق تقی در کار نیست. بازم صبر می کنم هنوز وبگردی میشه کرد. ساعت 2 میشه هنوز نیومده. دیگه سایتی بلد نیستم. واسه خالی نبودن عریضه یه بازی 11 مگا بایتی رو دون لود می کنم. تنهام و بیکار. لیست آی دی دوستا رو نگاه می کنم. و با هر کدوم یه خاطره رو مرور می کنم. کم کم دلم میگیره. میرم تو فکر. با صدایی که اعلام میکنه دون لود تموم شده به خودم میام. می بینم ساعت سه بعد از نیمه شبه . صورتم خیسه و باز هم ... . آه، یه آهنگ از فریدون فروغی میزارم و سعی می کنم یه سرگرمی پیدا کنم. با روبوتی که همیشه آنلاینه چت می کنم. واسش درد و دل میکنم. اونم هی میگه من اینو بلد نیستم اینجوری بهم یاد بده! یکی نیست بگه خره کی با یه ماشین درد و دل کرده؟ کلافه میشم. آخه چرا به این روبات دیجیتال احساس ندادن؟ چرا حداقل یه دلداری کوچیک نمیتونه بده؟ می زنه به سرم. روی آی دی روباته رایت کلیک میکنم و کنفرانس رو انتخاب میکنم. می گم حداقل صدام در بیاد! کنفرانش فعال نمیشه.می بندمش. روی آی دیش کلیک میکنم و واسش آف می ذارم. آخه دیگه می خوام بخوابم. می نویسم سلام ، آمدم نبودید. یهو جواب سلاممو می یونه بهت و ناباوریم تحویل می گیرم! تا این لحظه فکر می کردم مثل چند شبه پیش دوباره با ویندوزش به مشکل برخورده ولی حالا می بینم که (سه تا نقطه) . می گه خیلی سرم شلوغه. منم بهش حق میدم. خداحافظی میکنم. با لبخندی به سادگی خودم دی سی می کنم. صبر می کنم دور دوم آهنگ هم تموم شه. بعد کلید روی کیس رو فشار میدم و دراز می کشم. مطمئنم باید به زور بخوابم یا شایدم به زور خودمو بخوابونم. هنوز از سادگی خودم خندونم. یهو صدای خندم میره بالا. داداشم از خواب پا میشه میگه چته! قاطی کردی نصفه شبی؟ خودمو میزنم به خواب و جوابشو نمیدم. به این فکر میکنم که چقدر پر توقعم؟ نمی دونم. مشکل از خودمه. نباید دنیای اینور خوشگل دیجیتال رو با دنیای واقعیت مخلوط کنی. اینم یه تجربه دیگه هوووم. فکر می کردم کامپیوتر و اینترنت می تونه شبمو سحر کنه وسحر هم از خستگی بیفتم غش کنم. ولی تا کی بی دردی؟ نمیشه. حالا دوباره تا وقتی خوابم بگیره کتاب میخونم. بعدشم یه ذره (حدودا یک ساعت) با خودم کلنجار میرم تا خوابم بره. بهتر نیست؟ واقعا به این حرف رسیدم که آدم تنها نمی شه ، تنها هست. با همه این فکرا می خوابم. اگه بدونین چی کشیدم.

۱ نظر: