۱۳۸۴/۰۳/۱۵

زمستان

زمستان
زمستان برف ویخبندان سکوت وظلمت وعصیان
به تاریکی کشیدن بود فصل فصل زندگی هامان
عبور ترسناک نا امیدی بر لب دیوار خانه بی تفاوت بودن
دل های ما را مدعی می شد
همه خوابیده در بستر دوچشم خویش بخشیده به سقف ذلت وخواری
نوائی گنگ وناموزون کتابی بود خندیدن
فقط گاهی شهابی به سان خرده کاهی
از ورای خستگی ها دزدکی رد می شد
وابردهن دره ای میکرد
کبوتر بال های به خون آلود خود را بی صدا لرزان تکان می داد که شاید
یادش آید یاد پریدن پر گشودن یا رهائی را
ازآن روزی که دست کودکی شیطان
دو بالش را به خون آغشت
پریدن را به جز در خواب دروغی محض می دانست
افق خونابهء سرخ شقایق بود

0 نظر:

ارسال یک نظر