۱۳۸۴/۰۴/۰۳

دلی که دل نباشد دل نیست!

راحت شدم. نمی دونم چرا تموم کردن این ترم اونم به هر قیمتی برام خوشحال کننده بود. خوب تموم شد! با چه قیمتی؟ شاید خیلی گزاف بود. وشاید هم اصلن مهم نباشه! افتادن چند واحد مهم نیست (گرچه اگر مشروط می شدم ترک تحصیل می کردم.) مخصوصن اگه هنوز معلوم نباشه که نمره ت رو می دن یا نه. به هرحال می گذره و همین گذشتنش مایه ی لذت و رنج می شه. این روزها از دست دلم شاکی ام. دلی که احساس بی نیازی از خدا بکنه خونه ی شیطونه. نیس؟ دلی که دلش واسه نماز خوندنای باحال تنگ نشه دل نیس. زندگی کردن بدون دلی که دلش تنگ باشه خیلی برام سخته. بیخیال نمی شه بود در این مورد. می شد از انتخابات نوشت و از خیلی چیزهای دیگه. این که به کی رای دادم و چرا؟ و این بار به کی رای میدم و بازم چرا! یا اینکه چقدر تعجب کردم از رای بعضیا که می شناختم و خیلی چیزای گفتنی دیگه. و خب نکته اینجاست که دلی که دل نباشد دل نیست!
داد از این دل من، که بسوزد چون شمع
گه به ناکامی دوست، گه به حال دشمن
این دل من چون است؟
گاه چون شمع برافروخته دل
گاه چون لاله دلش سوخته دل
گاه چون ابر گرفتست دلم،
گه چو دین می رود از دست دلم
گه چو دریاست که اندردلِ آن،
سخت طوفان برپاست.
گاه چون کهنه اجاقی دَم سرد،
جای خاکسترهاست
یا نمود دگری از آمال
گاه آرام چو طفلی در خواب
گه خروشنده چنان جیحون است
گاه همرنگ شفق
آری آری خون است
دلم از دست دلم
!
پ.ن: چه می دونم چی جوریه! تازگی ها هر وقت محاوره ای می نویسم نوشتم فقط بدرد دفتر خاطرات می خوره.
پ.ن2: ای بابا! بزرگ شدم انگار. 23 روز دیگه می رم تو 21اُمین سال.
پ.ن3: تیرماه رو عشقه.

0 نظر:

ارسال یک نظر