۱۳۸۵/۰۳/۱۳

يكي شدن

درونم مجموعه اي است از زن ها و مردهايي كه نمي شناسمشون... يكي مهدي ايه كه باهاش ميرم دانشگاه... يكي اونيه كه باهاش موسيقي گوش مي كنم... با يكي ديگه عاشق مي شم... با يكي فيلم مي بينم... من پُرم از آدم هايي كه مجموع همه ي اون ها مي شه يه نفر... يكي به اسم مهدي اسماعيلي.
ولي از همه آدم هاي درونم كه بگذرم، اون "من" پاك و صميميم توي اين نوشته، لابه لاي ورقاي همين وبلاگ خودشو پيدا مي كنه... با همين نوشته ها شكل مي گيره... اصلن با نوشتن همين چرنديات احساس راحتي و آرامش مي كنه. شايد هيچ وقت نمي خواستم مهدي اي كه باهاش مي رم دانشگاه با اون مهدي ناب و دوست داشتني اي كه اينجا هستم آشنا بشه! جرئتشو نداشتم توي دانشگاه اينجوري باشم... اما زندگي پره از اتفاق... پره از چيزهايي كه نمي خوايم... چيزهايي كه ازشون مي ترسيم... من هم بايد يكي بشم.
به قول مريم آي:
"گادجون حواست كه به من هست؟!"

0 نظر:

ارسال یک نظر