۱۳۸۵/۰۳/۲۸

دیوانگی صفرُم

نمی دونم کی بود، چی بود یا اصلن کِی بود که بهم القا کرد بزرگ شدی! دیوونگی کردن جزء جدایی ناپذیر زندگیم بود. می خوام عقب گرد کنم. برگردم به اول. خسته شدم از این همه نقش که روی شونه م گذاشتم...
کسی می دونه چرا گریه کردن یادم رفته؟!
من می خوام گریه کنم اما چشام نمی ذاره.

پی نوشت:
دوباره دارم خل می شم! باید راه برم.

0 نظر:

ارسال یک نظر