۱۳۸۱/۰۴/۲۵

سلام
امروز روز عطفي در زندگي من است چون به خودم مطمئن شدم و فهميدم مي توانم بنويسم و با كمي فكر كردن مي توانم سفيدي ما نيتور را به سياهي كربن تبديل كنم نه كربني كه الماس را به وجود مي آورد بلكه كربني كه ذغال را.
طنز نويس فردي است كه انتقاد مي كند و تا هنگامي فرد از اوضاع نا راضي باشد انتقاد مي كند به معناي كلمه كه اوضاع بر وفق مرادش نباشد و كسي كه ناراضي باشد منتظر مي شود و تنها منتظر كسي است كه اوضاع او را راضي نگه نمي دارد ومنتظر دنبال راه و فردي مي گردد تا اوضاع را بهتر كند يا منتظر مي ماند تا كسي آيدوكمكش كند همان كس معروف كه سالهاست منتظران واقعي را پيدا نكرده و مو قعيت را بد نديده و حامي رابه اندازه كافي پيدا نكرده و هنوز نيامده است وهنوز خورشيد پشت ابر هويدا نگشته .
شايد نوشتن در مورد مهدي موعود كه ديدارش را به منتظرانش داده اند كار هر كس نباشد چگونه مي توان اقيانوسي رادر خطي جاي داد يا در متني گنجاند .
امروزمي خواهم از صحبتهاي خودم با گل محمدي كه در گلداني درگوشه اي از حياط همگان را به سمت خود مي كشاند بنويسم .
نزديك گل شدم با خود گفتم عجب گياهي بااستفاده از خاك و آب عجب گلهايي دارد با اين اب و خاك گلي با اين بو را چگونه توليد مي كند و چگونه غنچه را باز مي كند و چگونه عطر گلهايش خونه رو معطر مي كنه.
شايد يه جرياناتي داره.
جلوتر رفتم با هاش احوالپرسي كردم .
گفتم: راستي از همون بچگي اين سوال تو كله ام اين ور واون ور مي پريده چرا بو ميدي؟
گفت:آن كه مرا آفريد اينگونه آفريد
گفتم:خب چرا اين قدر با كلاس با من حرف مي زني مگر از روي كتاب مي خوني
گفت:من اولا اين طورم وقتي پسر خاله شدم خوب مي شم
گفتم : خوبه . راستي چرا اين قدر قشنگي
گفت : قشنگ نديدي!
گفتم : تو ديدي؟
گفت : ديدم
گفتم : كي
گفت : در جهان جز حسن يو سف نديد
حسن آن دارد كه يوسف آفريد
يا حق

0 نظر:

ارسال یک نظر