۱۳۸۲/۰۶/۰۶

بنام آن كه همه بهش نيازمندن و به هیچ کی نیاز مند نیست
بار دیگر به اینجا آمدم تا سفره دل باز کنم
هر چی تایپ می کنم دوباره پاک می کنم چون اشنایی نیست که برایش درد و دل کنم و نباید هر چه را به هر کس گفت .
راز داری ندیدم در این شام تار شرح دل گویم برایش باز
دل پر از شوق گناهست و من هر روز توبه می کنم و روز بعد توبه می شکنم دارم از خودم سیر می شم نمی دونم چرا زندگی واقعا شیرینه ولی من لیاقت اونو ندارم من لیاقت رحمات خدا رو ندارم من لیاقت یک زندگی راحت یه پدر ومادر خوب دوستیه با طراوت احترامات بی جا لطف های مخلص و صدها نعمت که قدر هیچ کدومو نمی دونم من لیاقت ندارم
من نمی تونم ببینم این همه به من کمک می کنن ولی من قدر نمی دونم من نمی تونم من نمی تونم شاید بخاطر خود خواهی خود بینی و شاید صدها عیب دیگه باشه من قادر به درک محبتهای دوستام که از عشقی که تو قصه ها می گن نیستم من نمی تونم درک کنم
من شاید این جوری باید باشم من باید بیشتر بهاطرافم توجه کنم شاید باید بیشتر به دوستام عشق بورزم باید اونا رو بیشتر درک کنم باید با اونا بهتر باشم چون دوستی بهتر از عشقه چون در عشق معشوق خودشو بالا تر می بینه ولی دوستی برابریه دوستی لطفه دوستی همراهیه دوستی بدون کبره پاک و آراسته دوستی خوبیه دوستی شور دوستی لطیف تر از نسیم سحر گاهیه زلالتر از نغمه ابشار روشن تر از آسمان کرمان گرم تر از کویر مایه حیاته دوستی بالاتر از نور یه رابطه الهیه یه حس غریبه یه شور بی انتها یه صدای بی صدا دوستی به ظرافته یه گل رزه خوشبو تر از گل محمدی زیبا تر از دختر پادشاه چین ..................................................
دیگه نمی تونم تایپ کنم چون دارم بغض می کنم
یا حق

0 نظر:

ارسال یک نظر