۱۳۸۲/۰۵/۳۰

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
عشق چون آید محال سر تعظیم فرو می آورد
مهدی هم رفته تهرون من بیچاره تنها باید باشم تا یار از سفر به سلامتی باز گردد .
الهی هر چه دارم از تو دارم و تو از نظرم زیبایی و تو آن چنانی که من دوست دارم مرا چنان کن که خود دوست داری.
ای مهربانترین مهربانها
راستی یه چیز هم بهتون بگه تا حالا که یکساله ما وب لاگ زدم هنوز کسی به من ایمیل نزده !!
دمتون گرم

0 نظر:

ارسال یک نظر