۱۳۸۵/۰۹/۲۶

سهراب سپهری

چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چقدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی
دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگر نه زمزمه حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله ای که غرق ابهامند

0 نظر:

ارسال یک نظر