۱۳۸۵/۱۱/۲۵

دیوانگی پانزدهم

اصلا دوست دارم دليل بيارم و به تو هم ربط نداره. الانم دوست دارم گريه كنم بازم به تو ربط نداره. فكر كردي فقط من نمي‎فهمم تو چي مي‎گي؟ تو كي فهميدي؟
اگرم مي گم تنها نيستي براي اينه كه مي‎دونم واقعا تنها نيستي. اگرم اشتباه مي‎كنم واسه اينه كه يه احمقم. يه نفهم. خوبه؟ اگرم مي‎گم عادته واسه اينه كه مي‎دونم عادته. من الان هر چيزي رو عادت مي‎بينم. مي‎دونم كه اگه همين الان بيفتم بميرم گريه‎هايي كه برام حواله مي‎كنيد (اگه بكنيد!) فقط واسه اينه كه بهم عادت كردين. واسه اينه كه ترك عادت موجب مرضه. مرض هم باعث گريه مي‎شه. باعث غم. حالا بازم بگو نه. تنهايي تو چه ربطي به من داره؟ يعني چون من بهت گفتم فقط عادته مطمئن شدي كه خدا تنها آفريده‎ات؟خب به سلامتي. چه آدم باهوشي هستي كه از چيزاي بي‎ربط نتيجه‎گيري مي‎كني؟ من هنوزم مي‎گم خدا تنها نيافريده‎ات. هر چي دلت مي‎خواد بگو. حاليم نيست!
پی‎نوشت:
اول - دوست دارم!
دوم – تا کسایی مثه تو هست معلومه تنها نیستم. حرفمو پس گرفتم!
سوم – این دیوونگی کار من نیست!

0 نظر:

ارسال یک نظر