۱۳۸۵/۱۲/۰۸

بالاخره میاد...

یه کش بلند ساختم، یه عده رو می‎بندم بهش. می‎رم اون دوردورا وای میستم... هی نوسان می‎کنن... دور می‎شن... نزدیک می‎شن... اما یه طناب دارم که بهش یکی رو می‎بندم. به فاصله‎های نزدیک هم گره داره. یه سرش دست من، یه سرش دست اون. من می‎رم اون دوردورا می‎ایستم و طرف خودمو سفت می‎گیرم. اون... یکی یکی گره‎ها رو رد می‎کنه و میاد پیش من... آخه اون مثه بقیه نیس! نوسانی نیس... مطمئنم... مطمئنم که میاد...

0 نظر:

ارسال یک نظر