۱۳۸۴/۰۱/۰۲


ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خورده ی داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط ها داد سودای زر اندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعلست
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
بصحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
بگلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان بفیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم نوحه ی قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
مئی دارم چو جان صافی و صوفی می کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینیت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
بعجب علم ثوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر می رسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرئه ی جامت جهان را ساز نوروزی
نه حافظ می کند تنها دعای خواجه توران شاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسیان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

0 نظر:

ارسال یک نظر