۱۳۸۳/۰۴/۲۹

فلسفه زندگي از ديدگاه  محمود
قسمت اول
 
اولش از اون جا شروع شد كه تو كتاب ديني دبيرستان نوشته بود هدف از خلقت    خيلي خوشحال شدم فكر كردم بايد يه راه جديد باشه يه دنياي ديگه يه جاي جديد يه مقصد, اون درس رو خيلي خوندم خيلي ولي كم بود خيلي كم
آتش درونم خاموش نمي شد هي كتاب بخر از شريعتي از روانشناساي ايروني و خارجي همش  مي خوندم سير نمي شدم كم بود خيلي كم
گفتم محمود براي خودت زندگي كن خودت فكر كن خودت راه بذار جلوي خودت
بازم فكر بازم فكر فكراي جديد راههاي جديد مقصدهاي دور  ونزديك
به نتايجي رسيدم اول علم گفتم بايد عالم بشم علمم رو زياد كنم هرچه علمم بيشتر بشه راههاي زيادي مي بينم ولي بعد از دو سه ماه ديدم نه اينم فايده نداره دو سه روزم هم پول تو فكرم رفت گفتم با هاش اين كا ر مي كنم اون كار مي كنم ديدم نه اينم مقصود نيست رسيدم به سال پيش دانشگاهي بازم همون تيتر هدف از خلقت انسان 
واي دوباره
نه دوباره همون فكرا ولي اين يه مقصد جديد خدا
خدا انسان را فقط براي عبادت آفريد
خدا انسان را آفريد تا او را امتحان كند
خدا انسان را آفريد تا..........
.
.
.
و بالا خره انسان را آفريد چون انسان ارزش اينو داشت كه انسان باشه ارزششو داشت كه خليفه خدا باشه ارزششو داشت كه ملايك بهش سجده كنند
مگه چي بود كه ملايك بهش سجده كنند(سجده كردن يعني سر به زمين گذاشتن براي كسي كه خيلي با عظمت تر از  سجده كننده هست)       خلاصه رفتيم دنبال اين كه انسان چيه؟
به عبارات زيادي رسيديم
حيوان ناطق
خليفه خدا
چه قدر تفاوت؟
نه, پس ما با حيوونا فرق داريم با اين طبيعت سازگار نيستيم مال اينجا نيستيم
؟
پس كجايي هستيم
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك
باغ ملكوت كجاس چه جوريه
بازم سوالاي ديگه
راههاي ديگه
به دنبال هدف بودم و هدف رو رسيدن به مبدامون پيدا كردم
رسيدن به خدا 
تازه اول راه بود
 
 
ادامه دارد..............
 

0 نظر:

ارسال یک نظر