۱۳۸۳/۰۹/۱۹


سلام
شبه و همه خوابن. می دونم فردا سالگرد روزیه که وبلاگ نویس شدم. باید چیزی بنویسم و الآن بهترین فرصته. همه تاریکه. تنها چیزی که میبینم خطهای کاغذ کلاسوره. نوشیتن بدون اینکه ببینی چی مینویسی!! تجربه جالبیه. دقیقا در چنین روزی (نهم دسامبر 2001) من اولین نوشته وبلاگ رو پست کردم. از سالگرد خوشم نمیاد و دقیقا به همین خاطر هیچ وقت فراموششون نمیکنم. نه اینکه هیچ وقت خوشم نمیومده. چند سالی میشه خوشم نمیاد. روزای تولدم غمگین ترم با اینکه اطرافیام خیلی شادن. مدتیه عجله ای برای بزرگ شدن ندارم. واقعا ترجیح میدم کوچیکتر شم! روزای تولدم همش تو این فکرم که سال گذشته رو چه جوری گذروندم و همیشه هم به این نتیجه میرسم که میتونستم بهتر استفاده کنم و نکردم! امروزهم برام همین حس رو داره. یاد اون موقع ها می افتم. دوستانی که داشتم و دیگه ندارم. ارتباط تنگاتنگی که بین من و وبلاگ نویسای دیگه بود. احساس گناه میکنم. نباید اینترنت و دوستای مجازیم رو فدای درس خوندن میگردم. به هر حال معتقدم حسرت گذشته رو خوردن کار بیخودیه. امروزدیگه از دنیای وبلاگها جدا افتادم. دیگه ارتباط چندانی با هیچ وبلاگی ندارم. دوستای قدیمی رو از دست دادم. همش هم به خاطر اینه که من قبل از کنکور وبلاگ نویس بودم. سه سال وبلاگ نویسی! هه. این دنیای دیگه اونی نیست که من میشناختم. دیگه نمیشه با همه وبلاگ نویسا دوست شد. درسته، اون دهکده کوچولو حالا بعد از سه سال تبدیل به یه شهر خیلی خیلی بزرگ شده. شایدم یه کشور! من چه میدونم؟ ولی توی شهرهای بزرگ، توی کشورهای بزرگ، آدما دوستای خودشون رو دارن. نمیدونم میتونم دوباره خودمو به این شهر وصل کنم یا نه ولی میدونم که دوست دارم این کار رو بکنم. وبلاگ نویسی رو خیلی دوست دارم. اگه کسی اتفاقی این طرفا پیداش شد حتما یه خبری بده، یه نشونی بذاره! کسی چه میدونه؟ شاید دوستای خوبی شدیم!
پ.ن.: فکر کنم باید این وبلاگ رو دوباره متولد کنیم!! خیلی خوب.
یاعلی

0 نظر:

ارسال یک نظر